روال مون اینطوری شده که صبح هرکدوم شون رو بیدار و فارغ از کلاس آنلاین پیدا کنم، ببرم مطبخ، سر اجاق گاز، که با تشریک مساعی، غذای خانواده فراهم بشه.
معمولا می ایستم و کمتر می شینم و میگم چی رو خرد کنن و سرخ کنن و بپزن و دم کنن و الخ...
گفت سالهای زیادیه ( از دو هفته قبل تا الان ) که ماکارونی نخوردیم. امروز بپزم؟
گفتم بپز.
بعد از خرد کردن قارچ و فلفل دلمه و پیاز، فرستادمش سر کلاس آنلاینش و مایه ماکارونی رو درست کردم .
قابلمه رو تا گردن آب کرده،گذاشته روی شعله. با کفگیر ایستاده سر قابلمه و داره آب خالی رو هم می زنه و صلوات می فرسته. چپ چپ نگاهش می کنم.میگه: هاااا؟؟؟ چیه؟؟؟ دارم نذری می پزم.
و زیر لب میگه: جوش بیا. جوش بیا. جوش بیا.
ده دقیقه گذشته. هنوز صدای هم زدن آب قابلمه با کفگیر میاد.
ظرفها رو با آب سرد و سبزی و میوه رو با آب گرم می شوره.
ظرف رو با اسکاچ در حد نوازش سطحی، ارتباط میده و بعد مستقیم زیر فش فش آب می گیره و خلاص.
شانس بیاری ظرفی که مایه ی کتلت یا کوکو داخلش بوده، همونطور چرب و چیل، توی سینک نباشه.وگرنه ظرف اندکی کف مال شده رو توی آبی که در ظرف مایه کتلت یا کوکو جمع شده ،قربه الی الله، غسل ارتماسی میده و تقبل الله .
تخم مرغ و سیب زمینی آب پز رو با رنده درشت، رنده می کرد برای الویه. از زمانی که اینها رو پوست گرفت ،تا وقتی رنده کردنش تموم شد، یک بند گفت:
_حالم به هممی خوره. واقعا حالت تهوع دارم. اینا چیه شما می خورین؟ برای سلیقه ی غذایی تونمتاسفم. نمی دونین چیزای حال بهم زن مناسب نیست. اینم شد غذا؟
و اون الویه و از این به بعد هرتخممرغ و سیب زمینی آب پزی،کوفتم خواهد شد. بس که ابراز تهوع کرد.