پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

عشقم

دیشب دوتا ساقه زاموفیلیا و دو تا برگ قاشقی ابلق از گل های قشنگش قلمه گرفتم و امروز  صبح رفتم از پلاسکویی گلدان بخرم و بیایم سرغ قلمه ها. طبق معمول دیدن رنگ و شکلِ منتشر در  پلاسکویی دستم را برد سمت چند تا خرت و پرت دیگر. تفاله گیر لوله ی قوری، سفره پاک کن بزرگ(  اسفنج قبلی از بین رفته)، جا قرصی مستطیلی و مطبق ( که جان می دهد برای سوزن های گلدوزی ام).تا بین ردیف قفسه ها بچرخم و انتخاب کنم صدای فروشنده مانع فکر کردنم شد.

از همان دیشب داشتم فکر می کردم که من باید ریزوم زدن زاموفیلیا و ریشه زدن برگ قاشقی را ببینم. باید جوانه زدن شان را ببینم. باید قد کشیدن شان را ببینم. باید روی پای خودم  بهشان آب بدهم. باید با اشتیاق قربان صدقه ی قد و بالاشان بروم. باید تعویض گلدان بزرگترشان را ببینم. باید باشم و همه ی اینها را ببینم.

گلدان که انتخاب کردم، هنوز همین فکرها توی سرم بود که صدای پسرک جوان فروشنده  و صدای دخترکی روی آیفون از پشت خط ، کل فروشگاه را  پر کرد:

-من جنازه م هم دم مغازه باشه کسی جرات نمی کنه بیاد جنس منس بلند کنه  از اینجا عشقم.چی فکر کردی؟

-آره عشقم. تو حرف بزن. من می شنوم.

-عشقم..بالاخره یه شغلی یه کاسبی یی برام درست می کنن دیگه. نمی دازن بیکار بمونم که عشقم.همینجام الان مال منه.

-تو همه چی رو بسپر به من عشقم. عشقم. خودم همه چی رو درست می کنم. تو اصلا غصه نخور عشقم.

-عشقم یه دقیقه... ( اینجا من قیمت  چیزی را پرسیده بودم و دخترک سکوت کرد).

-عشقم...تو غصه نخور.منو دست کم گرفتیا. اینجاهمه چی رو شاخ من می چرخه.

فکر کردم کاش توی آن بازه ی زمانی آنجا نبودم تا پسرک حسابی از انعکاس صدای (عشقم)ش توی فروشگاه کیفور شود و با خیال راحت هر مگویی را بهش بگوید و برای نامزد احتمالی اش هی قپی بیاید و قیافه بگیرد و پز بدهد و به فردای نیامده امیدوارش کند و  ته دلش را قرص کند که همه چیز را خودش به تنهایی درست می کند و اصلا هم به روی خودش نیاورد و نداند که من فروشنده ی اصلی که پدر همین پسر جوان نی قلیانی که موهای تنک تازه روییده، چانه و پشت لبش را سبز کرده را بارها دیده ام و می دانم پسرک پادویی مغازه را می کند و در حضور پدر اجازه ندارد پشت صندوق بایستد.

خط و نشان کشیدن برای قلمه ها و خودم را فراموش کرده بودم. قلمه ها ریشه بزنند یا نه، فردا را کی دیده؟ چقدر با ارزش است که بخواهم ساقه ای را واسطه کنم برای دیدنش؟ روزگار ما با ( همه چی درست میشه) طی شد و هیچ چیز درست نشد. امروز مال این جوانهای تازه فحل شده است که وعده بدهند و قند آب کنند توی دل دختران عاشق آنور خط.


نظرات 1 + ارسال نظر
س سه‌شنبه 14 بهمن 1399 ساعت 10:40

سلام فک می کردم اینجور قپی اومدنا مال نسل ماها بوده و الان پسرا حتی زحمت اینجور کارارو هم به خودشو نمی دن و دنبال این هستن که دختره خودش کار کنه و خرجشونم بده راستی از ص چه خبر ؟ پرستارش خوبه ؟ پولشو دادن ؟ حالش خوبه ؟

آره این مدل هم زیاد دیدم و شنیدم.

ص خوبه خداروشکر
می نویسم در موردش

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.