توی سرم هزار تا اسب می تازند. شیهه می کشند. سم می کوبند . مدام گرد و غبار به هواست. سر می فشارندبه پهلوهام. موهام را گاز می زنند. بیقرارم. دهانم هی می جنبد به حرف زدن. به بد گفتن. به اعتراض کردن. به راه و بیراه کردن. مرامم دوری از آدمها بود نه نزدیکی به اصول و مرام شان. تاب نمی آورم. بر می تابم. می خروشم. نق نق می کنم. سرم...سرم...سرم...
کاش آدمها دور باشند. دور...دور...دور...
دور باشید.
دور باشید.
دور باشید.
درود. یکنفس حدودا ده مطلب آخرتون رو خوندم. حظ بردم از قلمتون و تبعا از موضوع مطالب هم ناراحت شدم.
ایشون سالمند هستند که نیاز به پرستار دارن یا اتفاقی براشون افتاده؟
سلام
لطف دارین
سالمندن و پرستار شبانه روزی می خواهیم
شاد و مانا و نویسا باشید