اگه فرصتی دست بده که من قهر نباشم، او قهر نباشه، ناهار باب میل باشه، با کس دیگری در تنش نباشه و و و و ... چیزی بهانه میشه تا حرف بزنیم. جمله ی همیشگیم در آغاز سخن اینه:
-لطفا جلوی در تراس با صدای بلند حرف نزن. در و پنجره ها بازن. مردم خوابن. مردم بیدارن و ...
و بعد با دویدن در حرف هم می ریم برای حل یکی از پیچیدگی های کائنات!!
سفت و سخت می گفت فلانی و بهمانی رو نباید ببخشی. نباید فراموش کنی. فلانی ها و بهمانی ها رو آزار دادن. تو رو هم آزار میدن. پیشگیری کن از وقوع.
از سفت و سختی بیست سالگیم گفتم. از شک و تردید سی سالگیم و از تساهل چهل سالگیم. گفتم من دیر فهمیدم نباید سخت گرفت. تو به وقت بفهم. تو نذار دیر بشه و وقتی برگردی پشت سرت، بگی چه حیف! چه روزها و ماه ها و سال ها که به دلخوری و اندوه و سختگیری گذروندم.گفتم بجای ریز شدن توی هر ر فتاری و دلچرکین شدن از هر حرفی و سخنی، با یک دید کلی به هستی طرف مقابل، فقط ببین و بگذر. شاید حفره ها و چاله های زندگی یکی اونقدر زیاده که بی اختیار با خارهای زهرآگینش با دنیا روبرو میشه. شاید یکی ته چاه داره دست و پا می زنه و نمی دونه چطوری باید بیرون بیاد، با توهین و آزار دادن دیگران می خواد بقیه رو متوجه خودش کنه.شاید...
قبول نکرد. نمی کنه. اقتضای سن و ساله. مگه من قبول کردم؟ مگه من تا سرخودم نخورد به سنگ سن و سال و عمر رفته یاد گرفتم که سختی کافیه؟ خنده گناه نیست؟ شادی حرام نیست؟ و دیگران حتما طبق خط کش آرمانی حرکت نمی کنن؟ بعضی ها اصلا اندازه و متر ندارن؟ و یکی که فقط حرف ناخوشایند می زنه و بوی ناخوشایند ساطع می کنه، شاید خودش از این همه تباهی به تنگ اومده و داره از نقابش بیرون می زنه؟
هزار بار گفتم ببین و بگذر. مثل تماشاچی.مثل چشم بیرونی. مثل فیلمی که مورد علاقه ت نیست. قبول نکرد. من هم قبول نمی کردم. گفتم از پرورده ی مکتب خودم توقعی بیش از این نیست. اما تو نرم باش.تو منعطف باش. سختی درد داره. درد بسیار. درد بسیار نکش بچه م.
*
چند ساعت بعد، آن دیگریِ سیزده ساله که ظاهرا خواب بود و گفتگوی سرصبح خنک پاییزی ما شکل می گرفت، گفت:
-در مورد دید کلی به همه چیز با من حرف می زنی؟ من به این دید کلی احتیاج دارم. منو نجات میده. با من هم در موردش حرف بزن.
*
خدایا خودت بیا منو بخور!
*
ابن: اسم مفرد - پسر
بنین: اسم مثنی به / ین/ - دو پسر
ام البنین: مادر دو پسران
آخی عزیزم