قرار بود از امروز کلاس هاش سرساعت برگزار شه. ساعت اول عربی داشت.
چندبار در اتاق رو باز کردم ببینم کانکت شده یا نه. تشکیل شده یا نه. اصلا دلم خواست نگاه کنم!!!! بار آخر برگشت و نگاه کرد و گفت: تماشای شو اومدی؟
*
درس ساعت اول تموم شد. گفتم از پشت صندلی بلند شو بیا بیروم از اتاق یه هوایی تازه کن. گفت: نمی خوام.پرسیدم درس بعدیت چیه؟ گفت: پشمک شناسی بالینی!
*
تجربه ی کلاس در خانه قراره همینطوری گزنده و نیش دار و آمیخته به بی ادبی برگزار بشه؟
*
جدای از اینکه که توی دلم این زیرنویس هی رد میشه( اون معلما چی می کشن از دست شما حاضرجوابها !! ) ، به خودم میگم:( یاد شاگردهای سرزبون دار خودت بیفت که ازاول صبح جهد می کردن به اسکی رفتن روی اعصابت ، با شیطنت ها و حرفهای رکیکی که به هم می گفتن ). سپس آنگاه به یاد می آورم خودم هم یه بچه ی زبون دراز دارم . آنگاه از پوستین خلق به در می آم و خدا رو شکر می کنم.
از اون (خدا رو شکر) ها که خود خدا می دونه چه قصد و مفهومی پشتش خوابیده.
من متاسفانه اداره ام و نمیتونم ببینم پسر چکار میکنه
پسر من سال هشتم هسست و دقیقا با همین عبارت ها صحبت میکنه با من و خیلی دلم رو میشکنه.
دیروز گفت فقط به من سر میزنی تا چک کنی با گوشی بازی میکنم یا نه
خب نگران میشم وقتی تمام وقتش رو توی گوشی میگذرونه
نگرانی های مشترک مادرانه
سلام عزیزم
صبحت به خیر
هنوز ننوشتی امروز
سلام
گاه هرروز می نویسم.
اما روال همیشگی نیست.
سلام
از دیروز در حال شخم زدن آرشیو وبلاگت هستم با اجازه.
راستش من مدتها مینوشتم از سال 87یا 86 و بعد خیلی مود حمله قرار گرفتم و بی خیال شدم.شاید من ادم کاملی نبودم اما وبلاگ محل درددل من بود.حالا امروز از اول مهر میخوام دوباره بنویسم.