خدایا ملنگ ها و مغرور ها و حرف نزن ها و غُد ها و از خود متشکرها و دُرّه ی نادره ها و یکی یکدانه ی عالم و دنیا به یک ورش حساب نکن هات را می فرستی سراغ من که چه آخه؟؟؟؟
خیلی اعصاب دارم من؟؟؟؟
نمیشه از این ملوس هاس خوش سر و زبون و فدایی و قربان صدقه گوی : چه سری، چه دمی ،عجب پایی هات را می فرستادی برام؟
یکی لااقل. فقط یکی.
نمی شد؟
خیلی خب...
آن وقتی هم که تو به صف می کنی مان و هی سوال و جواب می کنی که چرا و چگونه؟ خواهم گفت: قربان سرت بروم من...نمی شد دیگر. نشد!
سلام عالی بود من الان کلکسیونشو تو محیط کارم دارم همش به خودم دلداری می دوم دو سال دیگه بازنشست می شم می شینم خونه ولی انگار خلاصی نیست از دستشون خونه هم بیشینی باز باید ببینشون و هستن والا الان که شما خونه هستین
زندگی صد سال اولش سخته...
تحمل نکنیم چیکار کنیم؟