پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

بی تقصیر

یک سری رفتارها و واکنش های خاصی دارم که غیرمنطقی به نظر میاد اما در تمام این سال ها نشده تغییرش بدم. در واقع نخواستم. یکیش اینه که وقتی در مورد مساله ای به پزشک اطمینان نداشته باشم، هرگز سراغش نمیرم.یا خوب میشه یا...

با این حال بد اخیرم  و احتمال کرونا زیربار نرفتم که دکتر برم. وقتی داروی خاص و مطمئنی براش نیست رفتن رو بی فایده می دونستم.

با جدا کردن محل خواب و دوری کردن از بقیه و ماسک زدن توی خونه و یک سری تدابیر بهداشتی خواستم جلوی سرایت کرونای احتمالی رو به بقیه بگیرم. دروغ گفتم اگه بگم نترسیدم. به پسرکم نگاه می کردم و غصه می خوردم که امسال ، دقیقا همین امسالی که اینقدر خوشحاله، می تونه بی من ادامه بده. پسرجانم...وقتی بخواد تصمیم های مهم زندگیش رو بگیره، چقدر از نبودن من رنج می کشه و آقای همسر، چقدر گناه داره که تنها بمونه و تنهایی اذیتش کنه.

بعد از بیماری یار خواهرک، ترس به معنای واقعی افتاد توی جونم و دیدم که بله، به فاصله ی چند ساعت می تونی لب مرز حیات تلو تلو بخوری.

عصر سراغ دکتر مغز و اعصاب رفتم برای تجدید سه ماهه داروهام. دور نشستم و گفتم احتمالا مشکوک به کرونام. این علایم و اون حالتها رو دارم. دکتر خندید. گفت داروهات کی تموم شدن؟ گفتم : آسنترا ده روز قبل، اون یکی پنج روز قبل. فقط نصف قرص فلان قرص رو هنوز دارم هرشب می خورم.دوباره خندید.گفت اینها علایم کنار گذاشتن قرص هاست. گفتم کنار نگذاشتم تموم شدن. فکر کردم  کم و زیاد بودن تعداد قرص ها ، تدبیر شماست برای کم کردن داروها. از من اصرار که کروناست و از اون ابرام و پافشاری که مال قطع شدن آسنتراست. یکی از علایمم علاوه بر سرگیجه و تهوع شدید، رد شدن  یک جریان الکتریسته ی قوی از داخل سرم بود که واقعا سرم رو تکون می داد. این هم از ناز و کرشمه های آسنترا بود.

از زمان دانشجویی کارشناسی، کرج پاتوق خرید و دکتر و ... شده برام. هم نزدیک تره. هم خلوت تر. مطب دکتر هم کرجه. برگشتنی،  خیال راحتم به سرگیجه و الکتریسته ی جاری توی سرم نیشخند می زد و در عین دو دوتا چهار تا دیدن اطراف،خوشحال بودم که لااقل خانواده م رو مبتلا نکردم.

میدون شاه عباسی با صدای بلند طبل و نوحه ای که از میکروفون به قوت پخش می شد، می لرزید.من هم لرزیدم و  از طنین صدای بلند بیخ گوشم بی اختیار گریه م کرفت. موقع اومدن خیابون پر از پلیس رو دیده بودم و الان متوجه شدم که تعداد زیادی مامورهای نیروی انتطامی برای امنیت دسته ی عزاداری!!! با بی سیم و ... کنار دسته راه می رفتن. نفهمیدم این همه تدبیر امنیتی برای چیه.اما دیدم که چند نفر با توجه به ظاهر، مقام و رتبه ای داشتن که نیاز!! به محافظت داشت. به جرات می تونم بگم توی دسته هیچ کس ماسک نداشت. مردم ایستاده بودن کنار خیابون و تماشا می کردن. زن و مردی محجبه بازیگوشی های دختربچه ی سه چهارساله رو، رو به جمعیت کنترل می کردن. هرسه بدون ماسک. توی پیاده رو، کلی آدم با شال  روسری شل و نیم افتاده ایستاده بودن و خیره به دسته.بدون ماسک. جلوتر که رفتیم دسته ی دیگری دیدیم. به عظمت دسته ی جلوی امامزاده حسن نبود اما جمعیت کمی هم نداشت. خیره بودم به مردان میان سال و پسران جوانی که هیچکدوم ماسک نداشتن.

شاید من زیادی ترس خوردم و چشمم ترسیده.شاید دارم افراط می کنم در ترس و مراقبت.اما فکرم رفت به این موضوع که کاش مامورهای نیروی انتطامی در کنار مراقبت شدید و امنیتی از مقاماتی که با احتیاط در حاشیه ی دسته حرکت می کردن، سفت و سخت می ایستادن پای این قضیه که کسی بدون ماسک توی دسته نباشه.یا حتی اجازه ی تماشا کردنش رو نداشته باشه.شدنیه. نیست؟

توی این چند روز خواستم در مورد سفرهای تفریحی و دسته های بی ملاحظه چیزی نگم.امروز گریه م گرفت از این همه بی مبالاتی.این همه بی مسئولیتی. این همه آدم که نه به فکر سلامت خودش و بچه شه نه بقیه. از این همه ویروس متحرک که به راحتی قادره آدمی رو ظرف چند ساعت به کام مرگ بفرسته.آدمی که ممکنه توی این چندماه بشدت رعایت کرده باشه و برحسب اتفاق همین امروز دکتر رفته باشه، خرید واجب داشته باشه یا هر دلیل موجه و اضطراری یی برای بیرون اومدن.

گفتنش فایده ای داره؟ نه گمونم. پس هیس!! سکوت!! منتظر مردنت باش و هیچ مگو.

نظرات 2 + ارسال نظر
اعظم پنج‌شنبه 13 شهریور 1399 ساعت 16:06

دکتر بیببب:))))

اعظم چهارشنبه 12 شهریور 1399 ساعت 20:47

خدا رو شکر کرونا نیست.
چرا انقدر فاصله بود بین تموم شدن قرص با مراجعه مجدد؟!
دکتر بی‌فکر

ممنونم
نمیدونم واقعا. برای همین اختلاف تعداد فکر کردم و مطمئن بودم که روش درمانه همینه که قرص ها به ترتیب تعداد تموم بشن.
همیشه ده روز قبل از تموم شدن قرص ها باید برم. این بار هم همینکار رو کردم. منتهی دو عنوان دارو زودتر تموم شدن.
ایشون با خنده ای ملیح گفت: نههههه... قبل از تموم شدن هرکدومش باید بیای!!!!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.