پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

آشپز جدید

چندتا سیب زمینی و یک پیاز و چند حبه سیر گذاشتم توی سینک و منتظر شدم ببینم کی از اتاقش درمیاد که با چشمای گربه ی شرک بهش بگم: غذای امشبتون رو تو درست می کنی؟

یکساعت گذشت و هیشکی بیرون نیومد. پسرک رو صدا کردم و گفتم: حاضری درست کنی. با اشتیاق گفت: واقعا اجازه میدی؟ واقعا میذاری؟

رفت سراغ سیب زمینی ها.با پوست کن پوست شون رو گرفت. سیر و پیاز رو یادش دادم چطور تمیز و پاک کنه.بعد رنده رو در اختیارش گذاشتم. چندبار گفت: تنهام بذار که خودم انجام بدم. نیا.

با هر دوبار رنده کردن این افاضات رو با صدای بلند می گفت:

-از این به بعد هرچی درست کنی می خورم مامان. چقدر رنده کردن سخته.

-از این به بعد هر غذایی بذاری جلوم می خورم مامان.

-چرا مامانا موقع غذا پختن غر غر نمی کنن؟ این خیلی زحمت داره.

-خیلی زور داره این همه زحمت بکشی بعد بقیه بیان راحت بشینن بخورن. تازه یکی مثل من هم بگه نمی خورم. بدم میاد.

-چه خبرتونه این قدر تند تند گرسنه میشین؟ من همه  ش  باید توی آشپزخونه باشم.هی بپزم .هی بپزم. شماها فقط بخورین.

-مگه من خدمتکارم که بپزم. شماها فقط خورنده باشین؟

-برید بیرون از خونه م. نمی خوام براتون آشپزی کنم دیگه.

سه جمله ی آخر و چیزهایی شبیه این رو وقتی پیاز چشمشو می سوزوند می گفت. با صدای جیغ جیغی و تیز.یه چیزایی هم گفت که ...


بهش گفتم موقع آشپزی باید با عشق غذا بپزی که هم غذا خوشمزه بشه هم بقیه ازش لذت ببرن. هم خودت. حرفای آزار دهنده بزنی بقیه رو ناراحت می کنی. کسی غذاتو نمی خوره.

خلاصه برای سه تایی شون یه کتلتی پخت که واقعا خوشمزه بود. ولی اونقدر ناله نفرین و غرغر و حرفای بد چاشنیش بود که فکر کنم هرسه تاشون تا صبح معده درد و دل درد  بگیرن از این همه انرژی منفی .


میگه: واقعا چرا مامانا برای همه غذا درست می کنن؟ این همه زحمت و سختی داره.


از آشپزخونه نگم دیگه! روغنی... چرب... آب چکون از آب سیب زمینی و پیاز...

نظرات 1 + ارسال نظر
اعظم سه‌شنبه 11 شهریور 1399 ساعت 00:06

که کتلتی، خوردن داره

واقعا خوشمزه بود.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.