پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

این متن مَراجع سوم شخص بسیاری دارد.تمام (او) ها، او نیستند، کسانی از میان همگانند.

خواندم ( مَن خانَ هان ). به نقل از عرب که یعنی : هرکه خیانت کند خوار شود.

فکر کردم کدام خانی را هان دیده ام؟  این طرفها اگر گرامی تر و ارجمندتر نشوی، خوار نمی شوی.

خواندم که  خان مهربان است که هست، به اقتضای نیتی که دارد باید خوب بلد باشد در پوست مهرورزی فرو برود. و  خوش زبان است که این هم از اقلام کارش است. تا چرب زبانی نکند که به تو نزدیک نمی شود.متواضع است. کیست که نداند آدمی کشته مرده ی ارضای غرور و خودشیفتگی خویش از منظر دیگری ست؟ تواضعِ دیگری، دامی ست ناپیدا برای اعتماد کردن به وی. اظهار ارادت  و نزدیکی می کند. نکند چه کند؟ پس چطور ترا فریب بدهد که دوستدار و هوادارت است؟ چطور گوش های مخملین روی سرت برویاند و تو برایش کریمانه بزرگواری کنی و نفهمی که در دامی. نزدیک بودنش را نشانه ی دوستی می دانی و ایمان داری جز خیر دوراندیش برایت نمی خواهد. به همه ابراز دوستی می کند، آری می کند. آدم پر جاذبه با آدم گاهی جاذبه، گاهی دافعه دار، خوش تر به مذاق مردم زمانه می نشیند. پس راه های جذابیت را می آموزد. به هرکس از دری ورود می کند. علایق او را می شناسد و آنها را می نوازد و تکریم می کند. صراحت بیان ندارد. از او بپرس شب است یا روز؟ ترا  چنان در میانه ی شبانه روز نگه می دارد که ندانی گرگ و میش غروب است یا طلوع کاذب و شفق و فلق!

همه را ابزار پیشروی خویش می نماید. ولو پیش رفتنی به اندازه ی یک تعریف سرزبانی ، یک نواختن تلویحی. و در درجات بالاتر، یافتن شغل، ارتقای درجه و ...

در نهانِ ذهن  کسی را همتراز خود نمی داند، خویشتن را صدرنشین مجلس بشریت می بیند و دیگران را آلات و ابزاری  بی مقدار برای بازی و سرگرمی هدف دارش.

بری رسیدن به تمام راه های ورود و یافتن سوراخ سمبه های نفوذ، تا  منفذ ماتحت مردمان کنجکاوی می کند و هزار قصه می بافد و هزار پایان برایش می سازد تا آنکه یکی درست از کار درآید.

اما خان ی که من دیدم و ناشمار دیدم ، نه خوار شد نه هان. اهانتی هم اگر شنید، به ناشنوایی از سرگذراند. روبرگرداندنی اگر دید ، به نابینایی فراموش کرد.

سخنان قصار گرچه جلوه ی زیبا و فریبنده ای دارند اما  لزوما  رنگ حقیقت ندارند ( خود غلط بود آنچه می پنداشتی). زبان مکتوب  پر است از کج تابی و کج فهمی و کج نویسی. تا که  را در نظر آید و که را قبول افتد. آنچه من می نویسم ، او با لحن خویش خواند و آنچه او می نویسد من با لحن خویش. اما در نهایت سوزش تیر غیبی که ناگهان از درازنای زمان رخ می نماید و رخم کهنه ات را خونریز می کند، می شود ماحصل این همه کج فهمی و کج نویسی.

چه دردی داشتی که شیرین بشوی و گفتمانت را عیان کنی و بکشد به ( من خان هان) تا دوباره شعله ور شوی  و در آتشی که خاکسترش را با کج فهمی و کج نویسی به هم زده ای  و هوا داده ای  که لهیب بکشد ، از نو بسوزی ؟

آدمی را  بلا به دست خویشتن بر سر آید. نشانه ها بسیارند. کوری و کری چندان هم ناخودآگاه نیست. که ناخودآگاهت هی  به زنگ هشدار جیغ می کشد و تو خود به دست خویش خفه اش می کنی تا صدای وامصیبتایش را نشنوی.

حضرتا !

من این حروف نوشتم چنان که غیر نداند

تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی



و البته تنها کسی که نداند و نخواند همان خواجه ی غزلساز شیراز است و بس! که این حکایت و این ماجرا برهمگان بسیار رود. چنان که تا بنویسی (من خان)، چند ده نفر همزمان گویند: مرا گوید! مرا گوید! مرا گوید!



این مطلب به درخواست دوستی نوشته شده و به هدفی معلوم. از خودخان پنداری در این مکان  پرهیز فرمایید! که ما آردمان بیخته و الک مان آویخته است!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.