پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

جاساز

چند سال پیشترها طبق یک گفتمان منطقی و مستدل با پسرجان، قرارگذاشتیم که دو سه هفته ی امتحانات، گوشیش رو بده تا بذارمش جایی که در دسترسش نباشه و بعد از امتحاناش بیاد تحویل بگیره. با اشتیاق و استقبال فراوان حرفم رو قبول کرد و کلی هم تشکر و دعای خیر کرد که چه مادر به فکر و نگران آینده ای هستم براش.

جاهای مختلفی رو در دو ترم هرسال امتحان کردم. از گلدون گل مصنوعی پر از گل تا جاشکلاتی تزیینی توی مطبخ و سبد لباسهای بافتنی جلوی چوب لباسی که البته همه ش لو می رفت و سر سه سوت کشف می شد. می رفت برش می داشت. کارهاشو می کرد و دوبار می گذاشتش سرجاش که کسی شک نکنه!!! سوتی هم زیاد می داد. مثلا گوشی رو خاموش می کرد. در حالیکه من گوشی روشن تحویل گرفته بودم.

طبق پیشنهاد یکی از همکارهای مدرسه، گوشی رو گذاشتم جایی کاملا جلوی چشم منتهی با پوششی عادی و طبیعی. مثلا روی میز وسط مبل  و یک مجله روش می گذاشتم. یا روی قفسه کتاب زیر اپن آشپزخونه و یک برگه ی دعوتنامه مدرسه روش بود.

تا ده روز گوشی لو نرفت. اما بالاخره این کارآگاه های آموزش دیده ی سازمان سیا، بالاخره کشفش می کردن. کوچیکه هم دستیاری می کرد و می رفت جاهایی رو که به فکر بزرگه نمی رسید کند و کاو می کرد و بالاخره وقع ما وقع!

در یکی از دفعاتی که باز می خواستم تبلت یا گوشی یکی شون رو جایی نامکشوف بذارم تا فصل امتحانات بگذره،  هردو یک جمله درمیون گفتن:

-توی سبد روزنامه نذاری لو رفته

روی کمد نذاری لو رفته

لیوان آبیه ی توی کابینت رو هم من بلدم

کشوی میز رو هم من کشف کردم

-توی سبد لباس هات نذاری می فهمم

-تو جیب پالتوی توی کمد نذار

-من توی فِر رو هم گشتم. اونجا نذار چون میرم می گردم

-الکی هم نگو دادم بابا برده اداره. چون کشوی بابا رو هم گشتم. نبود

-توی همین خونه میذاری.اما بی فایده ست. چون ما همه جا رو بلدیم. همه ی جاساز هات لو  رفته!


القصه...من از صرافت گرفتن گوشی و تبلت افتادم و گفتم:

-زندگی خودتونه! فاتحه بخونین براش. من دیگه کاری تون ندارم.


و زان پس آماج جملات افسوس و دریغ و درد و تاسف خواری شون بودم:


-مامان ها باید به فکر اینده ی بچه هاشون باشن!

-باید هزار تا راه امتحان کنن تا بچه هاشون به راه راست هدایت بشن!

-مامانی که زود وا بده، مامان نیست!

-نباید اینقدر زود جا بزنی. چون ما باهوشیم تو نیابدی شکست بخوری.


و...

حالا باز بگین چرا اینقدر از بچه ها می نالی!!!!

نظرات 2 + ارسال نظر
شهدا ی گمنام چهارشنبه 25 تیر 1399 ساعت 13:48 http://متاسفانه ندارم

سلام
چه بچه های دارید خدا براتون نگهشون داره فقط میشه جا ی خوراکی های خونتون رو برام بنویسید؟لطفا

نه نمیشه
سلام پسرم. شما گمنام نیستی. همین اتاق بغلی زندگی می کنی

ترانه جمعه 20 تیر 1399 ساعت 00:12 http://taraaaneh.blogsky.com

ها ها چه بامزه ان بچه هات. دختر عموی من اون قدیمها تلفن بچه هاش رو میگذاشت توی صندوق عقب ماشینش . امتحان کردی؟ و یک راهش اینه که بجای گوشیش شارژرش رو قایم کنی.

شارژر به وفور پیدا میشه توی خونه. نمیشه شارژرها رو قایم کرد.خودمونم لازم شون داریم.
البته الان دیگه این مساله ، مشکلی نیست. عادی شده دیگه. خیلی عادی

توی صندوق ماشین هدیه ی تولدشون رو میذاشتیم تا روز تولد برسه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.