اینکه دست و بالت را ببندند، پرهات را بچینند. خنده هات را قدغن کنند، لباسهات را ممیزی کنند. زلف و مویت را با غضب نگاه کنند. به میل خودشان ترا برقصانند. به میل خودشان ترا به لبخندی و دست مهری مهمان کنند، اسمش دوست داشتن نیست. اصلا نیست.
مرده شوی ببرد دوست داشتنی را که مشروط باشد به هزار و یک چیز،
اگر تو چنینی که من می خواهم، دوستت دارم. وگرنه، نه!
این مدل مالکیت و تصاحب جسم و روح و روان، استثمار است ، نه دوست داشتن. بیچاره ی واژه ی (دوست داشتن) که این وسط مثله شده و هر قطعه اش توی زباله دانی بوی تعفن گرفته.
حتی بعد از نابودی کره ی زمین هم نمی شود امید بست که مردمانی از زمین برویند که فرق بین ارث شوم نادانی نیاکان را فراموش کرده باشند و به انسان بعنوان انسان نگاه کنند، نه اندام های محرک جنسیتی و تحت تملک که هروقت دلشان خواست بهش قلاده ببندند و هروقت دلشان خواست بگذارند در پستوی نمور و کپک زده، هوا بخورد.