پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

دیو درون

دوست نداشتم کنترل گر باشم. دوست نداشتم امر و نهی کنم. دوست نداشتم  افاضه ی فضل کنم. دوست نداشتم خوب و بد برای کسی تعیین کنم. اینکه چقدر در  این تمایلاتم موفق بود و چقدر موفق نبودم  را واقعا نمی دانم. شاید آنجایی که من فکر می کردم کنترل گر نیستم؛ طرف مقابلم عکسش را حس می کرده.

دوست داشتم توی هر رابطه ای از خویشاوندی و غیر خویشاوندی، دوستی و همدلی از پیش ببرم.این یکی را خوب می دانم که موفق نبوده ام. همیشه عاملی درونی یا بیرونی هست که مانع آدم می شود. گاهی آدمی که آن طرف  رابطه ایستاده، گاهی محیط و شرایطی که پیش می آید.

از آن زمان ها که روحم حسابی آزار می دید و بخشی از گریه زاری هایم مال این عدم موفقیت ها بود زمانی گذشته. الان هم با هر نشدنی، غصه ام می شود. دلتنگ می شوم. شاید گریه هم بکنم. اما در نهایت زل می زنم و تماشا می کنم. به خودم می گویم نشدنی بوده که نشده. یاد بگیر ازش بگذری.

این یادگرفتن  هم گاهی زمان زیادی برده .

به این فکر نمی کنم که تلافی کنم. ادب کنم. درس عبرت بدهم. ( با هیچ کس) . اهلش نیستم واقعا. اما دلم می رنجد و فشرده می شود و هرچه ارتباط میان  من و آن آدم نزدیکتر باشد، اوضاع بدتر است. منتهی می بینم مصایب بزرگتری را از سرگذرانده ام  و در مقابل آن سختی ها، این قهر و نازها و دلخوری ها و بدرفتاری ها چیزی به حساب نمی آید.

تنها حسرتم این است که نتوانستم...نتوانستم بشردوستی و دیگر دوستی را یاد بدهم.نتوانستم محبت بی توقع و بی منت را یاد بدهم. گاه ترس برم می دارد که نکند تمام تصوری که از خودم دارم تصویری پوشالی ست و در درون من هیولای بزرگی ست که نه محبت سرش می شود ، نه همدلی، نه بی توقعی. وگرنه چه توجیهی دارد که قادر نبوده ام این امر را منتقل کنم و یاد بدهم؟


بجای طرف مقابل و آدم آن طرف رابطه، هر رابطه ی خونی و غیر خونی و سببی و نسبی و  دوستی و همکاری و همشهری و هموطنی را بگذارید.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.