پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

اسقف مامانش

اومده جلوی من توی پذیرایی، پرده جمع کن رو از روی گل میخ برداشته و میگه:

-میدونی من بچه بودم با این چیکار می کردم؟

-چیکار؟

حلقه ی طنابی رو  مثل گردنبند میندازه دور گردنش و شرابه های کریستای دار رو با دستاش پریشون می کنه.میگه:

-خیلی کرمولانه !!!! اینو مینداختم گردنم و می نستم تلویزیون نگاه می کردم اینجا. میدونی چه حسی بهم دست می داد؟ حس اسقف اعظم رو داشتم!


همه به کنار.  اون واژه سازیش منو مرد!!!

کرمولانه!!!!!!!


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.