پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

شلوغ پلوغ

وقتایی که لباس های فصلی رو جابجا می کنم، یا کمد و قفسه ای رو تمیز می کنم به نتایج جالبی می رسم. و جالب تر اینکه که هربار به همون نتایج قبلی می رسم.

وقتی کیف هام رو می بینم متوجه می شم ( وای من جنون خریدن کیف دارم. چقدر کیف خریدم و همه رو هم تقریبا نگه داشتم و سالها ازشون استفاده می کنم).

وقتی جاکفشی رو باز می کنم می بینم اینکه همه میگن ( جاکفشی فقط مال کفشای توست. ما جا نداریم کفشامونو بذاریم) واقعا درسته. جنون خریدن کفش هم دارم .البته هر کفش رو چهار پنج سالی نگه می دارم و می پوشم.

وقتی لباس های تابستونی رو درمیارم می بینم ( وای...چقدر مانتو و تونیک و شلوار نخی دارم که خودم دوختم با پارچه های رنگانگ).شد یک جنون دیگه.

وقتی سراغ جورابها می رم می بینم( ای جانم...چقدر جوراب نو دارم که هنوز اتیکتش جدا نشده).این هم توی دسته ی جنون های خفیف دسته بندی میشه.

وقتی سراغ مرتب کردن کابینت ها میرم می بینم ( خدای من...به به...چقدر طرف های دردار سه تایی و چندتایی دارم) این جنون از همه قوی تره. هرجا ببینم می خرم.

خلاصه نتیجه ی کلی اینکه به شدت مصرف گرام و  (چشمم دید و دلم خواست ) ام. برای همین هم کلی وسیله و چیز میز داریم که حجم زیادی از خونه رو گرفته.

از آدمهای سبکبار خوشم میاد. از اونها که کابیتها و قفسه ها کمد خلوت دارن. از اونها که جلوی کنسول شون هیچی نذاشتن.( مال من سمساریه. پر از برس مو و لوازم آرایش و گل سر و  ساعت و انگشتر و دستبند و گوشواره و ...بعلاوه ی یه عالمه ی دیگه توی کشوهای پایینی). هیچ وقت بلد نشدم خلوت باشم.  از این شلوغی رنگارنگ خیلی لذت می برم.

اهل دور انداختن هم نیستم. تا خراب نشه و غیر قابل تعمیر و ترمیم نباشه چیزی رو دور نمیندازم.

اهل هزاره های ماقبل تاریخم فکر کنم. مدرنیته در من راه به جایی نمی بره.


نظرات 1 + ارسال نظر
طوبی دوشنبه 12 خرداد 1399 ساعت 00:58 https://40-years-mind.blogsky.com

سلام و علیک . خانوم جون ما دیگه این مراحل رو طی کردیم . یعنی کیف خواهرم که تو مجردی خریده بود و الان هفت ساله شوهر کرده دست منه . خداشاهده مدرک لازم باشه رو می کنم . از اون ور چیزی دور انداخته بشه ؟؟ چه جسارتا !! یعنی این برس گرد من از نقطه اتصال شکست نو هم نبود بنده خدا عمرش رو کرده بود . پدرم قاپ زده بده من ببرم کارگاه ببینم میشه جوش داد. مادرم از اون بدتر , التماس می کنه هی کهنه هات رو دور خودت جمع نکن من که با هزار اشک و آه دل از کفش ده سال پوشیده می گذرم می بینم برده شسته بعد دستمال کاغذی کرده توش باهاش راه می ره . پدرم که حکایتیه . چاقو دیگه چیه ؟کند , دسته شکسته , تاب برداشته تا می خواهیم بندازیمش دور یکهو مثل زورو تو هوا می زنتش می بره کار گاه . وای وای اصلا وضع لباس زیرا که غم عالمه . یعنی برای جداشدن ازشون باید جوشن کبیر بخونیم .مصرف گرایی؟ ما کارخونه بازیافتیم . بابا من خودم لوله های مقوایی دستمال توالت رو جمع می کنم فقط برای اینکه می دونم باهاشون کاردستی درست می کنن .حالا چی ؟ خدا داند . الان تعدادشون از بیستا فکر کنم بیشتره . شعار ما : چیزی دور انداخته نمی شود مگر اینکه قبلا ده سال عمر کرده و یک بار هم به زیارت کارگاه رفته باشد . آهان از کاپشن بچه گی های صبا هم نگذشتند لباس زمستونی گربه شد . حالا حیوون در حال خفه شدن بود مهم نیست .مهم حفظ اون کاپشن گرانقدر بود . تا هم حرف خرید می شه صدای همه در میاد ااا تو که کمد پره . بی انصافا این مانتوی دانشجوییه منه من الان چهل سالمه . مانتو هم در حال جان به جان دادنه . می گم تنگه می گه بزار ساسونشو باز کنم . می گم گشاده می گه خوب ساسون می گیرم . بی ساسون ما مثل آدم و حوا دنبال یک برگ انجیر بودیم


فقط خندیدمااااااااااااااااااااااااا
عالی بود

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.