پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

یاس زرد

دیروز واتساپ آتشم زد. دخترها بعد از 94 روز رفته بودند امامزاده. فضایی پر از سنگریزه و  اسم هایی که با رنگ زرد روی بلوک ته هر ردیف نوشته شده بود.

اسم صاحبخانه را نوشته بودند. فامیلی مامان را با رنگ زرد، دم در خانه ی جدیدش.

بغض وحشی شد و هی بالا و پایین شد توی چانه و سینه و گلویم.

کتاب عاشقانه ای را تمام کردم. دو عاشق با سلامی دوباره به هم رسیدند ولی من دلم می جوشید از چیزی که می دانستم. ساعت نزدیک دوازده شب شد. زیر کتری را روشن کردم تا چای بخورم. نشستم پشت میز مطبخ. زار زدم. زار زدم. پیدایم کردند. به اتاق پسرک پناه بردم و توی ده دوازده تا دستمال کاغذی جلوی دهانم، با صدای بلند هق هق کردم و از ته دل زاری کردم.

چشمم  دید نمی کرد که آن سنگریزه ها و آن اسم زرد رنگ روی جدول سیمانی، همه ی چیزی باشد که از مامان دارم.

این که من می کشم با خودم اسمش دلتنگی نیست. اسمش سوگ نیست. اسمش مردگی ست. خود خود مردگی ست.

شماهایی که مادر و پدرِ رفته دارید هم همینطوری دلتان تکه تکه می شود؟ همینطوری جان می دهید وقتی عکسی از جا و مکان شان می بینید؟ چطور زنده می مانم بعد از آن همه فشاری که  وقت گریه به قلب و قفسه ی سینه ام چنگ می اندازد؟ چطور نفس می کشم هنوز؟

چشم هام مثل وزغ ورم کرده. باز نمی شوند.

نصیحتم نکنید که پرم از شنیده ها.

نظرات 1 + ارسال نظر
طوبی چهارشنبه 7 خرداد 1399 ساعت 22:20 https://40-years-mind.blogsky.com

گریه کنید , کار دیگه ای نمی شه کرد . فقط خواهش می کنم مواظب خودتون باشید . بغضتون را نخورید اینقدر

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.