پسر بزرگه می گه:یادته اون قدیما شب ها هم ماکارونی درست می کردی؟
می گم: می دونی حرف کِی رو داری می زنی؟ دوهزار سال قبل از میلاد!
می گه: ولی من یادمه. چه کیفی داشت. شب! ماکارونی داغ. تازه. به به.
سرکشیده بودم توی یخچال و فریزر که ببینم چی برای شام شون درست کنم که هم دوست داشته باشن( که اغلب ندارن) و هم تموم بشه و باقیش نمونه بره توی یخچال.
بسته ی چرخ کرده رو برمی دارم. پیاز و فلفل دلمه و قارچ رو هم همینطور.چشماش برق می زنه:
-یادته قارچ هم می ریختی توی ماکارونی؟
-هنوزم می ریزم که.
-نه منظورم ماکارونی های شب بود.
*
مایه ی ماکارونی رو همزمان با قابلمه ی آبی که باید جوش بیاد، درست می کنم. پیچیدن بوی گوشت و پیاز و رب و ادویه و مخلفات همانا و تعجب و متلک های پسر کوچیکه همان:
-یعنی تو شب غذا درست کردی؟
-یعنی تو شب ماکارونی درست کردی؟
-یعنی شب های بعدی ممکنه برنجی هم درست کنی؟
-یعنی این خودتی؟
*
به من بگین وقتی برنامه ت اینه که شبها کربوهیدارت نره توی معده و روده ی اهالی و روغن و چربی رسوب نکنه توی رگ و پی شون و سعی داری غذاهای کم کالری و سالم تر بدی بهشون و با یک ماکارونی شبانه اینطوری مورد استقبال و شادمانی و البته متلک قرار می گیری، باید چه کرد؟
به صبح و ظهر و عصر و مغرب و شام پلو و چلو و چرب و چیل درست کنم یا گاهی ، گداری، بعضی وقتایی مرتکب این فعل بشم؟
*
اینا همه ش عوارض خانه نشینی و کروناست ها!!!!
راست میگن پسرها شمکو ان بخدا!!!