پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

کنیز مطبخی

پسر بزرگه می گه:یادته اون قدیما شب ها هم ماکارونی درست می کردی؟

می گم: می دونی حرف کِی رو داری می زنی؟ دوهزار سال قبل از میلاد!

می گه: ولی من یادمه. چه کیفی داشت. شب! ماکارونی داغ. تازه. به به.

سرکشیده بودم توی یخچال و فریزر که ببینم چی برای شام شون درست کنم که هم دوست داشته باشن( که اغلب ندارن) و هم تموم بشه و باقیش نمونه بره توی یخچال.

بسته ی چرخ کرده رو برمی دارم. پیاز و فلفل دلمه و قارچ رو هم همینطور.چشماش برق می زنه:

-یادته قارچ هم می ریختی توی ماکارونی؟

-هنوزم می ریزم که.

-نه منظورم ماکارونی های شب بود.

*

مایه ی ماکارونی رو همزمان با قابلمه ی آبی که باید جوش بیاد، درست می کنم. پیچیدن بوی گوشت و پیاز و رب و ادویه و مخلفات همانا و تعجب و متلک های پسر کوچیکه همان:

-یعنی تو شب غذا درست کردی؟

-یعنی تو شب ماکارونی درست کردی؟

-یعنی شب های بعدی ممکنه برنجی هم درست کنی؟

-یعنی این خودتی؟

*

به من بگین وقتی برنامه ت اینه که شبها  کربوهیدارت نره توی معده و روده ی اهالی و روغن و چربی رسوب نکنه توی رگ و پی شون و سعی داری غذاهای کم کالری و سالم تر بدی بهشون و با یک ماکارونی شبانه اینطوری مورد استقبال و شادمانی و البته متلک قرار می گیری، باید چه کرد؟

 به صبح و ظهر و عصر و  مغرب و شام پلو و چلو و چرب و چیل درست کنم یا گاهی ، گداری، بعضی وقتایی مرتکب  این فعل بشم؟

*

اینا همه ش عوارض خانه نشینی و کروناست ها!!!!


راست میگن پسرها شمکو  ان بخدا!!!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.