پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

سیاوش اسم بهتری بود

لیلا صبوحی چنان عاشق سایه هاست که سایه ها در هر دو کتابش، پای ثابت قصه هستند. ارواح سرگردان گذشتگان که به سلیقه ی نویسنده به سایه تعبیر می شوند سرتاسر قصه همراه راوی اند.

زبان روایت مردانه است و باورپذیر. عباس، شوهر ناهیدِ کتاب پاییز، در روزهای پا به ماهی همسرش و آمدن بچه ی دوم، قصد صعود دماوند می کند تا راز چارقد اسلیمی بادآورده را کشف کند. اینکه صاحب چارقد فقط مشه آی قیز است یا تاریخ آذربایجان، جای درنگ دارد. خرده روایت های آدمهای چند نسل آذربایجان از تهاجم روس ها و جنگ اول جهانی تا سالهای اخیر و آلزایمر و ویلچر سرهنگ تیمورزادگان و مرگی که جسد متوفای بی صاحب را بهانه می کند برای تخلیه ی خشم عباس، خواننده را در تونل های پیچ در پیچ تاریخ ایران و آذربایجان و تبریز، همراه می کند.

از نکبت گرسنگی سالهای قحطی می گوید، از رفتن مردان به سودای ثروت برای پیشه وری به شوروی. از دق خوردن دخترکان عاشق و چشم انتطاری می گوید و رتق و فتق کردن بچگکان گرسنه ی خرد و کلان با قدرت مادری.

مشه آی قیز آنقدر چشم به راه می ماند و شوهر نمی کند و دردهاش را با نخ های رنگی و سیخ های بافتنی می بافد که به قدرت جادوی عشق، نظرکرده می شود و با کلاف های کاموایی اش مراد و استجابت می گیرد برای مردم.

مردهای رفته ی خاندان، در هیات سایه های سوراخ و حفره دار، عذر تقصیر می آورند برای نیامدن شان.اما زن ها خوب بلدند غم رفته ها را بخورند و جای خالی شان را با قدی استوار و دلی شرحه شرحه، پرکنند برای فرزندان گرسنه.

در گوشه کنار قصه، به کنایه و اشاره از جوکهای قومیتی و طرفداران پان تورکسیم به ظرافت انتقاد می شود و نسل جدید را موجوداتی افراطی که از هر دو ور بام افتاده اند، نشان می دهد.

رنگ درد در این قصه سیاه مطلق نیست. آمیخته است با هزار رنگ دیگر. به رنگ کلافهای مشه آی قیز. عباس در سایه ها حلول کرده و در حفره هاشان جایگزینی می کند و اتفاقات ماضی را از چشم نداشته ی آنها می بیند و روایت می کند.

این قصه ی سوررئال ، بسیارخواندنی و قابل توجه است.

سیاوش اسم  بهتری بود

لیلا صبوحی

نشر نیماژ

-ارتباط گرفتن با قصه از مهمترین چیزهایی ست که قصه را جذاب می کند.

-کلمات آنقدر خوب انتخاب شده اند که فرم باعث درخشیدن شان می شود.

-با مشه آی قیز درد کشیدم و بافتم و مردم. انگشتهای او را که سیخ بافتنی شده بودند و از رگ و پی اش نخ گرفته بودند و بافته بودند، به چشم دیدم.

-مردهای قصه اغلب در رفته اند. زن ها اما مانده اند تا قصه را تمام کنند. عباس هم فرار می کند به دماوند.

-اینجا قصه ی سیاه و سفید مطرح نیست. همجواری رنگها از طیف تیره و روشن جهان داستان را باورپذیر می کند.



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.