پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

نترس

آدم داغ دیده با داغ اول روزی هزار بار می میرد و زنده می شود و باز می میرد. مردنی نه به یکبار مردن و خلاص شدن، مردنی با زجر و عذاب. داغ دوم که آمد، صبورتر که نه، کارکشته شده ای. بلد می شوی لااقل دور و برت را مراقبت کنی. آغوشت را به روی بقیه باز کنی. چشمت به پذیرایی و رفت و آمد و احترام گذاشتن به مردمی باشد که برای تسلایت آمده اند. داغ همگانی را که دچار شدی، مثل انداختن هواپیما، مثل کشتار خیابانی، مثل زلزله و سیل، دیگر لمس می شوی. سرت برای خودش می رود ، تنت برای خودش. مغزت می فهمد، چشمت نگاه می کند ، اما تن می دهی به تقدیر ناگزیری که هرازچندگاهی می آید و تن های بسیاری را با خودش می برد و  محو می کند.

این تن سپردن به عادت و خو گرفتن به داغ، نتیجه اش می شود این که وقتی زمین می لرزد، دیگر نمی ترسی، رو به درهای بیرون فرار نمی کنی، چون می دانی بیرون مرگ مهیب تری به سمت تو، دهان باز کرده.فکر می کنی با ماسک، بی ماسک، با تنه خوردن به آدمها، بی هم نفس شدن با آدمها ممکن است ویروس جایگزین شود توی ریه ات و ظرف بیست و چهارساعت خلاص! پس می نشینی سرجایت. فوق فوقش  وسط خانه ، سرپا بایستی و چشم بکشی که لرزه ی دیگری خواهد آمد یا نه.

این روزها، این ماه ها، این سالها، نرخ مرگ( نگفتم نرخ زندگی!!!)  توی این سرزمین چه مفت و ارزان شده. چه ترس ازش ریخته. چه بی حرمت شده اند بلایا و مصایبی که روزی شنیدن اسم شان آدم را دچار استرس و افسردگی می کرد. این روزها همه ی ما،  روزی ، نه ، ساعتی چندبار در خودمان می میریم و دوباره نفس می کشیم و از نو می میریم.

نظرات 1 + ارسال نظر
اعظم جمعه 19 اردیبهشت 1399 ساعت 20:53

اتفاقا منم سرجام موندم، صلوات فرستادم، فوت کردم.نهایت تلاشی بود که انجام دادم.
یعنی لوستر تابی خورد که نگو، من فقط خیره بودم، کی کامل می ایسته:)

من جایی بودم که نه می شد بیام بیرون نه می شد بمونم تو. ناچار همون تو موندم و گفتم تموم میشه الان. مهمون هم بودیم. اومدم بیروم دیدم خانم صاحبخونه دم در ایستاده و نگران نگاهم می کنه. و فکر می کنه متوجه نشدم
خلاصه یه وضی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.