پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

اسمش تهدید نیست. شرح حال است فقط!

کسی( بخوان کسانی) را دوست دارم. به شدت دوست دارم. اصلا می میرم برایش. شب تا صبح به پای تبش بیدار مانده ام. صبح تا شب برای خوشایندش هر کاری کرده ام. از حرف زدن، دلداری دادن، آشپزی کردن، ترو تمیز کردن و هزار کار دیگر. برایش لالایی و  نغمه های عاشقانه گفته ام. برایش از امید و نوید و صبح روشن گفته ام. روزها بغلش کرده ام که نترسد. نیمه شبها دست روی سینه ی کابوس دیده اش گذاشته ام که قرار بگیرد .

اما تا یکجایی می کشم که هی راه بروم و بروم و بروم و نرسم. وقتی باورم نکند، پرخاش کند، سکوت کند، تهدید کند، به حضور و غیبتم اهمیت ندهد، مدام زبان گلایه داشته باشد، کم کاری ره انگ کند و بچسباند بهم، محل ندهد، می نشینم و نگاهش می کنم.

توی خستگی هم گاه گاه تلاشی برای صاف کردن جاده می کنم، اما بیشتر می نشینم و زل می زنم بهش .

دوستش دارم هنوز. می میرم برایش هنوز. جان می دهم برایش هنوز. اما قدم هام سربی می شود و سنگین، زبانم الکن می شود و گنگ. چشم های منتظرم دورترک را نگاه می کند. زل می زنم بهش.

اسم این کنار ایستادن، فراموشی و از یاد بردن نیست. راحت گذاشتن اوست که نفسی تازه کند و فکر نکند دست روی گلویش گذاشته ای.


سعدی به روزگاران مهری نشسته در دل

بیرون نمی توان کرد، الا به روزگاران


هی...مادر بیچاره!  هی ...همسر بیچاره ! هی عاشق بیچاره...!


چند تا از این معشوق های جفاکار دور و برتان دارید؟




نظرات 2 + ارسال نظر
طوبی جمعه 19 اردیبهشت 1399 ساعت 00:11 https://40-years-mind.blogsky.com

سلام . امیدوارم حالتون خوب باشه . شما هر روز چند تا نوشته می گذاشتید . گفتم یک احوالی بپرسم .

سلام. خوبم. نگران نباشین.
سرم شلوغ بود با کارهای خونه و امتحانهای پسرک و ...
ممنون از مهربونی تون

طوبی سه‌شنبه 16 اردیبهشت 1399 ساعت 20:16 https://40-years-mind.blogsky.com

خداوندا به حق همین ساعت عزیزی - که من قبول ندارم - این معشوقها را یکم مهربانتر کن . بخدا دو طرفه ست . من مثلا پدرم رو دوست دارم ولی روابطمون فریزریه . یعنی وقتی می بینمش انگار ماسه تو دهنمه . اونم یه اِهنی اوهونی می کنه یعنی دیدمت بعد مثل خرچنگ از بغل هم رد می شیم که مبادا کوچکترین تماس بدنی شکل بگیره . بخدا.

عاشق این توصیفهای شما شدم من. ماسه. خرچنگ....
عالی ان بخدا

الهی آمیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییین
ما که هرشب بساز قهر و منت کشی داریم. از کوچیکه به بزرگهو از بزرگه به کوچیکه.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.