پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

مدرس کارگاه


نشستم سر لپ تاپ. چند روزیه که بیمارش شدم. کار خاصی نمی کنم. دارم یک سری چیزهای خرده خرده جمع شده رو مرتب می کنم بلکه یک روز بشینم و شروع کنم.

پسره اومده سراغم. ور دلم نشسته و سر می کشه توی مانیتور.

-باز داری توی وبلاگ افسردگیت با اون اسم افسرده کننده  می نویسی که خواننده ها رو افسرده کنی؟

-برو بچه! کار دارم.

-نمیرم. می خوام پیش مادرم باشم. اما مادرم دنیای مجازی رو به بچه ش ترجیح میده. می خوام بدونه اول باید به من توجه کنه.

-میشه بپرسم تا قبل از همین الان خودت کجا بودی؟

-توی واتساپ!!!! برای معلمم عکس تکلیفامو فرستادم.

-برو. من کار دارم. هزار بار گفتم وقتی نشستم اینجا و لپ تاپ جلوم بازه  و چیزی می نویسم ، سراغ نیا.تمرکزم به هم می ریزه.

-خب بریزه. نویسنده باید توی هر شرایطی بتونه کار کنه. الان تو داری چکار می کنی؟ قصه می نویسی؟

-آره.قصه می نویسم. پس برو بذار به کارم برسم.

-نمیرم. می خوام کمکت کنم. ممکنه دچار گره ی ذهنی شده باشی.می خوام گره ی ذهنت رو باز کنم.

نگاهش نمی کنم که بفهمه بهش اهمیت نمیدم و باید زودتر بره. از رو نمیره. ادامه میده:

-میدونی خانم سراوانی عزیز! مهم ترین مساله شخصیت های قصه ان. باید اونقدر خوب و زنده دربیان که خواننده باورشون کنه و دلش بخواد حرفهاشون رو دنبال کنه و بفهمه کارش به کجا می کشه...

-ببین ...  یا تو برو یا من این لپ تاپو جمع کنم برم.

-خب تو جمع کن. آفرین. بعدش بیا با هم بریم من اختراعمو بهت نشون بدم. برای در اتاقم دزدگیر گذاشتم که وقتی شما نیستین و دزد میاد ، گیربیفته!


نتیجه:

بچه تون رو با خودتون نبرین سر کارگاه داستان نویسی  یی که خودتون درس می دین. چون حرفای خودتونو بهتون تحویل خواهد داد.

نظرات 1 + ارسال نظر
طوبی یکشنبه 7 اردیبهشت 1399 ساعت 00:54 https://40-years-mind.blogsky.com

کلا این عزیزدل رو با این زبونش باید بغل کرد اینقدر فشارش داد که بره دنبال تبلتش طرف شما هم نیاد . ای خدا ماشالله به این هوش و حواسش . اینقدر تعرف می کنید دلم پسر خواست . ( طرف مربوطه تو چهل سالگی رو دست پدر مادر مونده و هوس ناشتا هم می کنه )

این عزیز دل از دور دل می بره از نزدیک زهره.
من همه چی رو تعریف نمی کنم که. فقط خوشگلاش رو میام میگم. وگرنه همین نیم وجبی چند شب پیش داشت منو تا مرز سکته می برد از غصه و گریه.

هر وقت خواستین بگین بیارم کادوپیچ تحویل تون بدمش. گفته باشم، هدیه رو وانکرده پس فرستاد قبول نمی کنماااااا.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.