پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

شب های تاریک

روزها بدک نیستند. آفتاب هست، پنجره ی باز هست. نسیم و گاهی باد هست. نور که باشد اصلا انگار همه چیز خوب است.

شب اما مخوف است. ترس دارد. وهم دارد.

هرچه خانه نشینی در روز داغ می گذارد به دل آدم و از حسرت پرش می کند که ( الان باید می رفتم پیاده روی، خرید، تماشا، دیدن و بوییدن گل و علف )، شب های خانه نشینی چندبرابر ترسناکند.

از این شبهای تا سه و چهار بیدار و مراقب متنفرم. از این چهاردیواری های خفه کننده که روح بچه و بزرگ را مچاله می کند متنفرم. از این کرونای بی معرفت متنفرم.

کرونای لعنتی کاش لااقل رده ی سنی سرت می شد. کاش پیر و جوان سرت می شد. کاش سرکشی و دیوانگی  ها و تندی ها و تهدیدهای نوجوانی و بلوغ سرت می شد. کاش کم طاقتی و ناشکیبی  و تلافی و اخم و تخم تازه جوانی سرت می شد، کاش دغدغه و گریه های مادری سرت می شد. کاش یک جاهایی را امن می گذاشتی برای وقتهایی که آدمها از فرط مراقبت و نگرانی  برای خُردَکانشان کشته می شوند و خونریز ، اما همچنان مراقبند و چشم و دل نگران. کاش می فهمیدی آدمها از فرط ساییده شدن به هم وحشی می شوند . چنگ و دندان نشان هم می دهند. که فلسفه ی آدمها دوری و دوستی است و نزدیکیِ بسیار، ملال می آورد.

کاش یک طیف را راحت می گذاشتی که بروند مدرسه و دانشگاه و بیایند و جان شان از هوای ملایم بهار نوازیده شود. کاش حرف آدم سرت می شد.

چه انتظاری!!! آدم حرف آدم سرش نمی شود. تو سرت بشود؟


کاش مادرها را...فقط مادرها را قرنطینه می کردند توی یک چهاردیواری کوچک. مادرهای خسته را. مادرهای بریده را. مادرهای خفقان گرفته را. مادرهای بیچاره را.

نظرات 2 + ارسال نظر
طوبی جمعه 5 اردیبهشت 1399 ساعت 04:40 https://40-years-mind.blogsky.com

یک چیزی بگم حالتون عوض شه البته پیش در آمد داره اونم اینکه من خواهر کوچیکه که عروسی کرده چشم دیدن همدیگر را از بچگی نداشتیم . همش دعوا .کتک کاری . یعنی عین فیلم گودزیلا علیه گیدورا .گودزیلا اونه . اختلاف سنی هم نداریم دوساله فقط ولی حتی وقتی هر دوتامون دانشجوهم بودیم همدیگر را شهید می کردیم . حالا یک بار من هفت سالم بود حدودا, بعد دعوامون شد. پدرم با حکمت و خونسردی بینهایتش به مادرم گفت بزار حسابی دعوا کنن از سیستمشون درآد وخلاصه آنشب رفتیم درمانگاه که سر خواهرم رو بخیه بزنیم اونم فرداش با سر بسته یک چوب دور خودش می چرخوند و افتاده بود دنبال من . خلاصه روش پدرم جواب داد از وقتی عروسی کرده دیگه کتک کاری نمی کنیم . البته آی که دلم می خواد یک هفته شوهرش نباشه من اینو لهش کنم .
در کل خیلی باهم خوبیم .
با خوندن این متن روش تربیتی زیرپوستی پدر و مادرم که تفرقه بین انداز و حکومت کن کاملا مشخص می شه و لامصب جواب هم می ده .وای اینا به گوشش برسه با دُمش شهرک بوعلی را خراب می کنه .


وای خدا دلم......


اختلاف سنی اینا زیاده.9 ساله. برای همینم نمیشه با یک روش به راه آوردشون.
وگرنه من با خونسردی تمام چندبار قبلا بهشون یه جمله ی خیلی ظالمانه گفتم که هروقت بخوان منو شرمنده کنن میگن( مامان!! تو همونی که فلان جمله رو به بچه هات گفتی..پس از عشق مادری و محبت مادری حرف نزن).
حالا مگه من چی گفته بودم؟؟؟
گفتم توی هال دعوا و سروصدا نکنین. من حالم بد میشه. سرم درد می گیره. دلم می سوزه برای برادری تون. برین توی اتاقتون( اونموقع اتاق مشترک بود). اونقدر همو بزنین که یکی تون کشته بشه. بعد اونی که زنده موند بیاد بیرون به من خبر بده. من خودم اون زنده هه رو شهید می کنم و می کشم).همین!
بد گفتم؟؟؟؟

فکر کنم اینو باید پست بذارم بقیه ی مادر و پدرها هم ازش گرته برداری کنن و استفاده ببرن!!!!

طوبی پنج‌شنبه 4 اردیبهشت 1399 ساعت 15:10 https://40-years-mind.blogsky.com

شبه های ما هم روشن نبود . یادتون هست موشک بارون رو . مادرم ما رو بغل می کرد گریه می کرد و می گفت : اگه قراره بمیریم با هم بمیریم . ساعتها برنامه قعطی برق . تلویزیون لعنتی که فقط یا نوحه بود یا فیلم یک عده که منیک وار در حال ستایش هستند رو نشون می داد .مدرسه که زور می زد تا ما جاسوس پدر و مادرمون کنه و مثلا بگیم تو خونه ورق پاسور داریم . اون دوران خیلی تاریک تر بود اما تموم شد . تموم شد و رفت ته ذهن همه کسانی که هنوز آرزوی آن گروه منیک و شیدا را دارند . این روزهام تموم می شه . می دونم بیطاقتین و مثل بقیه حاضر نیستید عزیزانتون یک روز از اون تاریکی را تحمل کنند ولی اینها فقط نشانه اینکه نسل ما ثابت کرده خیلی خیلی قوی تر از این حرفاست .
مواظب خودتون باشید .

نسل سوخته و جزغاله ی ما چه جیزایی رو تحمل نکرد.
تاریکی شبهام از بابت دلیل خاصیه که تلاش کردم مستقیم در موردش حرف نزنم.
الان همه چی روشنه.الحمدلله!

آخخخ از دست بچه ها. آخخخخخخخخ

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.