پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

بنویسم بلکه کم شود این هراس

از وقتی رفتم دندونپزشکی، ترس افتاده به جونم. تپش قلب داره خفه م می کنه. مال ترسه. تا قبل از اینکه برم مطب، کرونا برام بیماری یی بود که بقول اساتید خفیفش رو گرفتیم و خلاص.( اگه اون همه درد و عذاب خفیف بود، پس شدیدش چیه؟) . خبرهای آمار فوتی ها و مبتلاها رو اصلا نمی خونم. عکس چندش هزار دست و پایی ویروس رو نگاه نمی کنم. استیکر سبزش رو توی پیام ها زود رد می کنم.خودمو ایزوله کردم از هر نوع خبر یا آماری  در این مورد.

اما توی این چند روزه زده به سرم. خبرها رو می خونم. گوشم میره به صدای اخبار.

کار احمقانه ی امروزم باز کردن و تماشای فیلم مرد جوانی روی تخت با صدای خِر خِر نفس کشیدن های آخرش بود. خوندن حبر اینکه کرونا دو سال طول می کشه. خوندن اینکه پاییز یک قتل عام اساسی داریم باهاش.

ترس بدجوری نشسته توی روح و روانم. دارم فکر می کنم از کدومش جون سالم به در می بریم؟ با کدومش می میریم؟ کی می میریم؟ یه ماه دیگه؟ چند ماه دیگه؟ یک سال دیگه؟ مرگ اونقدر بهم نزدیکه که اومدنش رو حساب کتاب می کنم.

جون عزیز شدم انگار. می ترسم. خیلی می ترسم. از چی نمی دونم. از تنها موندن می ترسم یا از مردن..نمی دونم.

خوب چیزی هستی بخدا. بشر درست کردی و با هرچیزی که تونستی امتحانش کردی. کیف می کنی از آب ریختن توی لونه ی مورچه هات.آره؟

نظرات 4 + ارسال نظر
طوبی چهارشنبه 20 فروردین 1399 ساعت 23:23 https://40-years-mind.blogsky.com

در ضمن یه چیزی بگم از این حال در بیاین . ما خانوادگی سیاست خودش خش می شه می افته رو دنبال می کنیم .مثلا خودم الان نزدیک دوساله باید دستم رو عمل کنم به جاش نمی پیچونمش .پدرم ولی دیگه مرحله دکتراست . هر دندونی که خراب شده را به دکتر می گه بکش . الان ته دیگ نمی تونه بخوره . یکبار چون نجاره انگشتش قطع شد آویزون به پوست بعد داره با دکتر چونه می زنه : نه دکتر زحمت می شه , نمی خواد , بندازینش دور . یعنی ما اینقدر در مراتب بالای ذن زندگی می کنیم

عاشق این مراتب ذن شما شدم من.
به من هم یاد بدین. حسودی هم موقوف...سخاوتمندانه یادم بدین.
اون خوش خشک میشه میفته بهترین و عالی ترین جوک دوران ما بود

طوبی چهارشنبه 20 فروردین 1399 ساعت 20:40 https://40-years-mind.blogsky.com

من اتفاقا از این می ترسم که برگردیم به وضع سابق .هی تف کنیم تو خیابونها و تو اتوبوس تو دهن ملت عطسه کنیم.این فرهنگ رعایت بهداشت فردی و عمومی کلا فراموش بشه . گرچه الان هم تو اتوبان دستکش های پلاستیکیه که مثل بادبادک در حال پروازن .
در ضمن در مورد خبر من خیلی وقته خودم رو ایزوله کردم . آلن دو باتن یه کتاب خوبی در موردش نوشته زورم میاد برم اسم دقیقش رو از کتابخونه بیارم . یکی دیگه از کتابهایی که ازش خوندم اضطراب منزلت بود که باعث شده هر بار که با شما حرف می زنم از حسودی دق نکنم . این جانب بسیار حسودم

من هم خودمو ایزوله کردم از تمام اخبار. چون خونه ی ما تبدیل شده بود به بنگاه خبررسانی. تمام شبکه های خبری پشت سرهم.راست و دروغ. الان اضاع بهتره. فقط خبر کرونا می شنویم. از جنگ یمن و امریکای جایتکار و فریب خوردگان دشمن در داخل خبری نیست
اما دیروز یهو مجنون شدم و چندتا کرونایی خوندم. نتیجه شد غش و ضعف غروب تا شب و سرگیجه و تهوع شدید و ....خلاصه که یه وضعی!

حسود هرگز نیاسود!!

سهیلا چهارشنبه 20 فروردین 1399 ساعت 17:17 http://Nanehadi.blogsky.com

فکر میکنم منطقی این هست که یاد بگیریم باهاش زندگی کنیم.ماسک.الکل.ژل ضدعفونی.دستکش

چاره ای هم نیست. باید بلدش بشیم. چون اون ما رو خوب بلده.

بلاگر چهارشنبه 20 فروردین 1399 ساعت 15:40 http://tosan35.blogsky.com

هر چیزی را وقتی نتونی با کسی قسمت کنی ، همش مال خودت میشه !
ترس هم یکی از اوناست ، حسیه که وجود داره و نداریم کسی را که نترس کامل باشه ، هر کی بالاخره یه هراسی داره.
شاید اگر تنها نبودی و میتونستی ترستو با کسی که بهت نزدیکه قسمت کنی ، اینقدر نگران نمیشدی.

موضوع تنهایی نیست. الان این مساله یک ترس عمومی و حتی جهانیه. اما انگار برای من تازه داره اتفاق می افته

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.