پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

غول اول درس ندادن و خاطره تعریف کردن بیجا بود

خب... رسیدیم به غول مرحله ی دوم.

از دو روز قبل پسرک مدام به من میگه (برو حجابت رو رعایت کن. تو نامحرمی. برو روسری بپوش. بیرون چادر سرت کن. تو نامحرمی. آمار گناه های منو داری زیاد می کنی هربار که نگاهت می کنم )و غش غش می خنده.

تمام تابستون زور زدم که پسرک توی کلاس این معلم نیفته و مغزش پر نشه از تعالیم افراطی و متعصبانه ی مذهبی.اما با ترفند مدرسه باز هم این اتفاق افتاد. ترجیحم اینه که بچه م با ذهنی باز و روانی روشن بزرگ بشه تا اینکه از بچگی توی فکر گناه و صواب و سیاهی و سفیدی باشه. ترجیحم اینه که به بچه م انسانیت و آدمیت رو یاد بدم نه نفرت و حب به واسطه ی مذهب رو. اگه اسم من با این افکار کافره، بله من یک کافر باالفطره ام که توی کارنامه م چندین سال عمل مو به مو و اول وقت به واجبات و مستحبات مذهبی دارم و روزگاری سرسجاده گریه می کردم و زار می زدم و ... . اما در اون مواقع هم هرگز به گناهکار بودن ذاتی سرشت بشر و محکوم بودن بشر به آتش جهنم باور نداشتم. من وجه مهربان و رحمان خدا رو می دیدم و دوست داشتم و شدیدا باور داشتم اون وجه قهار و قلدر و زورگویی که از خدا به آدمها نشون میدن زاییده و آفریده ی حکومت ها و قدرتمندان هر جامعه برای استثمار رعیت هست.

به پسرک گفتن دو تار موی مادر و خواهرتون باعث میشه مردها حتی شما، با لذت بهش نگاه کنین.زن ها  هم از لذت توی نگاه مرد ها  لذت می برن. دوباره مردها از اون لذت توی نگاه زن ها لذت میبرن.و دو تا تار مو باعث ایجاد سه تا گناه میشه. و هربار که نگاه ها به مو و چشم و ..بیفته آمار این گناه ها زیاد و زیادتر میشه.و فکر کنین آدم با بار سنگین گناه می خواد چطوری جواب خدا رو بده.

پارسال شنیده بودم با پسرکها گفتن اگه مادر و خواهرتون گوش ندادن و موهاشون رو نپوشوندن بزنین توی دهن شون. خدا ازتون راضیه.

مرده شوی ببره دینی رو که همه چی رو با چشم گناه نگاه می کنه و جایی برای زیبایی و رأفت و مهربانی نداره. مرده شوی ببره تعلیم گری رو که جز فکر گناه و پلیدی توی مغزش چیزی نمی چرخه. مرده شوی آدمی رو ببره که از بچگی یاد بگیره به همه چیز با توجه به اندام میانی بدنش نگاه کنه و قضاوتش کنه.

بذارین آدما آدمی گری کنن. بذارین آدما خودشون باشن. عروسک های دست آموزی که فقط گناه می کنن و فقط بایدمجازات بشن نباشن. بذارین آدما نفس بکشن. بذارین خدا خودش برای آدماش تصمیم بگیره. برای خدا تصمیم نگیرین.

والله خدایی که من می بینم میگه شماها که منم از خدایی عزل کردین پس برین گم شین خودتون به درد خودتون بمیرین و بعد جایی به نام ایران دهه ی شصت تا نود رو تاسیس کرد!


نظرات 1 + ارسال نظر
زهرا سه‌شنبه 19 آذر 1398 ساعت 22:01

خدا الان خودشم بنده خدا از دست بعضی بنده هاش انقد عاصیه میگه عجب خبطی کردم اینارو درست کردم کاش جای گل اینا یه فنجون درس میکردم توش چایی میخوردم لذت میبردم

کاملا موافقم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.