دیشب رفتیم دیدن کربلایی های فامیل نزدیک. از هر خانواده سه تا پنج نفررفته بودند. با صورتهای آفتاب سوخته و چشمهای ورم کرده، هر کدوم از روبوسی امتناع کردند و گفتند:
(روبوسی نمی کنم. سرما خوردم. یه وخ نگیری).
در عوض قبل از شام، موقع شام و تا آخر مجلس هی بیخ گوش و توی صورت و دهان آدم خاطره تعریف کردند و از حماسه آفرینی های دیگری در مکان های مختلف عراق گفتند و خندیدند.
الان من و پسرک کاملا علایم سرما خوردگی را داریم. بقیه هم انشالله که نگرفته باشند.
مخصوصا پسرک با شاهکار دیشبش...رفته زیر پتو و می نالد که ( من مریض شدم. تموم تنم خسته ست. در د می کنه )
جالب اینه پیاده روی اربعین رفته اند و اربعین نشده همه برگشته اند
البته که جان عزیزتر از هرچیزه!