پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

عاشق کوچک

بیشتر از نصف عمرم در مطبخ گذشته. سالها قبل حتی   پشت میز مطبخ، زیر نور هود، می نوشتم. نشست پشت میز. کتابش رو روی سبد نان گذاشتم و به روال خودم از آخرین درس به سمت اولین درس بهش املا گفتم. ( تجربه ی شخصی خودمه که وقتی می خوای درس بخونی همیشه از آخرین درس شروع کن و برو به اول کتاب. چون درسهای اول زیاد تکرار شدن و آخرین درس کمتر از بقیه خونده شده).  با هر کلمه ای  خاطره ای از معلم هاش تعریف کرد. آخر هر خاطره رو هم وصل می کرد به معلم پارسالش. آنقدر خاطره گفت که پرسیدم:

-دلت برا آقای (...) تنگ شده..نه؟

-خب معلومه که تنگ شده. معلوم نیست؟ بغض کردم.

بدجنس شدم:

-کو؟ بغض، آخرش گریه میشه. کو گریه ت؟ گریه کنی باورم میشه!

عاقل اندر سفیه نگاهم کرد. گفتم:

-می خوای بری ببینیش؟

-چطوری؟

-بابا ببره ت مدرسه شون. ببینیش. هان؟

-نخیرم . نمی خوام

-مگه دلت تنگ نشده؟

-چرا شده. یعنی تو نمیدونی؟  اگه دلم تنگ نشده بود پس چرا هرشب  خوابشو می بینم؟ چرا همه ش خاطره هاش یادم میاد؟ چرا همه ش هرچی تعریف می کنم کارهاش میاد توی ذهنم؟ چرا ؟ چون دلم خیلی براش تنگ شده.

-خب؟ چرا نمی خوای بری ببینیش؟

-چون که... چون که...چون که نمی خوام فکر کنه چه شاگرد پیله ای دارم که اینجام  ولم نمی کنه.یا فکر کنه خب دلش تنگ شده که شده. چقدر لوسه.

-نه. اتفاقا وقتی می دونی یکی دوستت داره و بخاطر تو  اومده که ببیندت خیلی هم خوشحال میشم. مخصوصا که شاگردم باشه. چون محبت شاگردها خیلی به آدم می چسبه.

دفترو دستکش رو از روی میز جمع می کرد. گفت:

-ببخشیدا..در مورد تو حرف نمی زنیم. در مورد آقای (..) ِ من حرف می زنیم.!

*

و روزی که تو عاشق بشی پسرک... خودت رو هلاک می کنی از درد عشق!


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.