مجموعه داستانی خواندنی و جذاب. محمد طلوعی زاده ی رشت است و ردپای زیست بومش در داستانهای این مجموعه به شدت پیداست. حتی اگر اهل رشت نباشید و اسم خیابانهاش را نابلدید، ایستاده در میدان، صدای زنگ ساعت شهرداری گوشتان را می نوازد .
در داستان (پروانه) دختری که به مردش مشکوک است برای کنترل کردنش چادرچاقچور می کند و پیچیده در چادر نقش خدمتکار را بازی می کند. (داریوش خیس) دنبال سوال ازلی و ابدی انسان است. من کی ام؟ پس من کی ام؟ (نصف تنور محسن) توی زمین است. محسن آنقدر خوب بلد است کلاه بگذارد و بردارد که یک تنور نان خیرات می کند تا اربابی را به دام بیندازد و دوست دخترش را پیشکش می کند به رفیقش( می خوای نگهش دار، می خوای بندازش بیرون) تا کلید بیندازد و دور از هند، پیرِ اربابی را بسوزانند. ( تولد رضا دلدار نیک) محملی ست برای تفسیر آدمها :گاهی یک بوگیر می شود آرمان زندگی یک بچه و آدم فیسی کلک می زند. دختر ( من ژانت نیستم) می داند بهرحال یکی یک وقتی یک جایی ژانتی داشته و او می تواند یک وقتی و یک جایی ژانت کسی بشود. به همین سادگی جایگزینی آدمها برای هم را حل می کند.( لیلاج بی اغلو) جهانی فرامرزی دارد. از خیابانهای رشت فاصله گرفته و در فضایی محدود به شیشه های رنگ شده و مستراحی در خانه ای در استانبول با آدمهای مختلف از نژادهای گوناگون نرّادی می کند . و ( راه درخشان) گویی خسته از دویدن ها و نرسیدن های آدمی در هشت گوشه ی جهان ( ولو امتداد جهان محدود به رشت و خیابانهاش باشد)، سفر ابدی را انتخاب می کند و بهای این انتخاب بی جان شدن آن دیگری ست که تا صبح بر جنازه ی مرده، بیدار مانده. به عبارتی، توازن میان تولد و مرگ در جهان را نمایش می دهد.
من ژانت نیستم
محمد طلوعی
نشرافق
-از مجموعه داستانهای قوی و خوشخوان که لذت داستانخوانی و تکنیک را توامان دارد.
-دلم بشدت رشت خواست.
-بازهم از این نویسنده خواهم خواند.