هندونه های امسال بسی سرخ و آبدار و شیرین اند. هندونه و خربزه هم برام ممنوع است. شبها قاچ یا تکه تکه می کنم و برای سلیقه های مختلف می آرم براشون.
-مامان... واقعا سختت نیست هندونه های به این شیرینی رو نمی خوری؟
-نه
-یعنی دوست نداری بخوری؟
-دوست دارم. ولی می خوام دستور دکتر رو رعایت کنم. مجبورم رعایت کنم. اگه بخوام نتیجه بگیرم.باید گوش بدم. وگرنه فایده ای نداره.
-برای سلامتیت؟
-بله!
-چرا آخه؟ خیلی سخته که.
-چون سلامتیم فقط برای خودم نیست. به شماها هم مستقیما مربوطه. اگه سلامت نشم، زندگی شما هم مختل میشه.پس مجبورم خودمو سلامت کنم.
-یعنی چی؟
-یعنی اگه بخاطر بیماری بیفتم توی رختخواب یا بمیرم، کار و زندگی شماها هم لنگ میشه. نمیشه؟
در حال خوردن هندونه میگه:
-حالا از طرف من نگرانی نداشته باش. نمی خواد بخاطر من خودتو تو زحمت بندازی و از هندونه ی خوشمزه بگذری. بیا بخور.من راضی نیستم بخاطر من خودتو تو زحمت بندازی و هندونه نخوری؟
-پس بخورم؟
-آره بیا بخور
-اگه خوب نشم و بیماریم بدتر بشه و بمیرم چی؟
-ها؟؟ به این فکر نکرده بودم! پس خودت تصمیم بگیر بخوری یا نه.