پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

تصادفی

پشت چراغ قرمز چهارراه گیر کردیم. این چراغ قرمز را بشدت عاشقم و هرگز از گرفتار شدن در ازدحام ماشین هایش خسته نمی شوم. . تمام بلوار وسط خیابانش پر است از رنگهای تند و زنده ی گلهایی به غایت زیبا و فریبا. فاصله ام تا گلها به اندازه ی یک دست دراز کردن است .

بوته های رودبکیا، آنقدر می تابند که فراموش می کنی خورشید، زرد رنگترین پدیده ی هستی  ست. چشمم رفت به بوته ای که از شدت و حدّت گل های زردتابان محال بود به چشم نیاید. آنقدر گل داشت که فکر می کردی گل ها سرریز کرده اند از ساقه های گیاه. انگار انفجار گل باشد در چمن . لب پَر زدن گل باشد در استخر گیاهان.

ور فیلسوف ذهنم  گفت:( هرکی بیشتر بتابه، زودتر می سوزه. مثلا همین بوته، از بس گل داده، از بقیه ی بوته ها زودتر کله پا میشه و زودتر خشک میشه. چون هرچی زور داشته زده تا اینهمه پر و پیمون باشه و پرگل و خوشگل، جلوه بفروشه)

ور بی حوصله ی ذهنم گفت: ( ببند بابا! از زردی درخشانش لذت ببر. پلیز!)

فکرم اما آرام نمی گرفت. گل ها هم به بخت و اقبال دچارند؟ به عقوبت و پاداش دنیوی و اخروی مجبورند؟ مثلا گلی که خوشگل تر باشد، مجازات دلبری اش می شود سوختن از آفتاب تند؟ گلی که قشنگ نباشد، در سایه ی امن درختان بیشتر عمر می کند؟گل ها بر اساس خوشبویی و بی بویی تقسیم می شوند برای ادامه ی بقا؟ اگر کودکی تمام رودبکیاهای این بوته را بچیند، این می شود تقدیر مقدر؟ اگر کارگر فضای سبز، اشتباهی یا عمدی سر بیلش بگیرد به ته بوته و گیاه بشکند، می شود مجازات گیاه؟ گیاه باید بنشیند غصه بخورد که چرا من؟ تقصیر من چی بود؟

پس بازی آدمها با بخت  و اقبال و تقدیر چیست؟ ما هم جانورانیم. ما هم موجوداتیم. طول عمرمان به تصادف ، سیل، زلزله، بیماری، ضعف نفس و ... وابسته است. پس فکر کردن و باور داشتن به سختی و شدت نوع  زندگی و مرگ و ارتباطش با مجازات  و پاسخ کائنات و (از هردست بدی از همان دست می گیری)، چه معنایی پیدا می کند؟

غیر از این است که ما هم بعنوان پدیده های هستی و جزیی از طبیعت جانوری، ممکن است بر اثر یک اتفاق، یک امر تصادفی، یا اصلا بر اساس روند طبیعی و سرشتی خلقت مان تمام شویم و دیگر نباشیم؟

بعد تکلیف  قدمت این همه اعتقاد و باور و ایمان و شباهت و اختلاف فرقه ها و ادیان و اقوام و ملل چه می شود؟ قرن ها از سرگذراندیم و باور روی باور ساختیم و ساختیم که خودمان را بزنیم به ندیدن طبیعت . رفتار طبیعی پدیده های هستی؟ این همه جنگ و جدال برای چیست پس؟ انکار آفرینش نیست؟ انکار آفریدگار نیست؟


-به( آفرینش انسان فرق دارد. ما اشرفیم . ما فکوریم. ما برتریم. ما برگزیده ایم و ... )  کاری ندارم که از این مرحله عبور کرده ام.ما نیز جانورانیم!

-به لق شدن و لرزه ( از نوع چو بید بر سر ایمان خویش می لرزم) دچار نیستم . قوانین کائنات را با تمام وجود لمس می کنم.

-لالایی خواندنم خوب است. خیلی خوب است.اما خواب نمی برد مرا. من هنوز چپ چپ نگاهش می کنم که ( چرا من؟ چرا بابای من؟ چرا زانوی من؟ چرا ...) . پس مقابل آینه ام و مشغول واگویه با خودم.


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.