از بس با هم جنگیدن سر جای وسایل و کتاب و کیف و کلاه و ...، بخشی از اتاق کوچک کار رو گذاشتم برای ریخت و پاش های همیشگی پسرک. سبدی برای لباس های بافتنی بیرون، کیف هاش ، کلاه و دورگردنی هاش، کمربندها و شلوار بافتنی و ...
این قسمت اتاق همیشه ی خدا نامرتب و به هم ریخته ست. همیشه ی خدا نامرتبه. روزی ده بار هم مرتبش کنم، روزی بیست بار به هم می ریزه ش .
گاهی صداش می کنم که ( بیا مرتب کن). با هزار غر غر و نق نق کار می کنه و باز پنج دقیقه ی بعد همه چیز پخش و پلاست.
امشب اومد سراغم توی اتاق کار.
-شب بخیر مامان...
کلاه های بافتنی و دو تا پلیور ولو شده روی سبد رو نشون دادم و گفتم:
-شب اینها هم بخیر!
خواست عقبگرد کنه که :
-بیا جمع شون کن.
در حین تا کردن پلیورها و جمع کردن جورابها و کمربند و کیف و ... از روی زمین و سبد می فرمود:
-یک بار شب بخیر گفتن، یک عمر پشیمانی
-لعنت بر دهانی که بی موقع باز شود
-یک شب بخیر بود ها...
-کاش از راه دور شب بخیر می گفتم
-کاش پامو نمیذاشتم توی اتاق
-اصلا من دیگه عمرا شب بخیر بگم
-ببین یک شب بخیر با ما چه ها کرد
-نمی ارزه برای یک شب بخیر اینطوری گیربیفتی
-بخدا نمی ارزه بخاطر یک شب بخیر لوس لوسی بیای لباس جمع کنی
-فقط یک شب بخیر بودها
-لعنت بر شب بخیر ها
-از یک شب بخیر به مصیبت دچار می شوید
هنوز مشغول افاضات و گفتن جملات قصاره !
سلام جالب بود اما چرا فقط یه مطلب توی هر صفحه گذاشتین
سلام. هر صفحه ده تا پست داره
چرا واقعا نمیزارید شلوغ باشیم خو؟
آدم تو خونه ی خودش راحت نباشه کجا راحت باشه؟
از دست شما مامانا.
خونه نظم و ترتیب نمی خواد واقعا؟؟؟؟