پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

مامان ملی، عاشقتم

مامان از پشت تصویر گوشی برایم چیزی تعریف کرد. از مامان ملی گفت.

دو سه سال تمام ، تقریبا هرروز من و ملی و یک دوست دیگر، سه تایی با هم از مدرسه بر می گشتیم. موقع رفتن من و آن دوست دیگر با هم بودیم و برگشتنی ملی هم همراهمان بود. از قدیم می شناختمش. از وقتی دبستانی بودم. مامان و بابا و خواهر و خاله اش را هم می شناختم. مامان ملی خیلی زیبابود. ملی نیز. خاله اش نیز.انگار زیبایی ِ اساطیری تقسیم شده بود بین این سه زن. من هم که شیفته و بیچاره ی زن های زیبا!

مامان بارها و بارها مامان ملی را می بیند. هم محلی هستند خب. فوقش چند کوچه و خیابان با هم فاصله دارند. چند روز قبل مامان ، ملی مامان را دیده و این چیزهایی ست که مامان تعریف می کرد:

-مامان ِ پروانه، از دخترت خبر داری؟ پروانه چیکار می کنه؟

-خوبه الحمدلله. چندروز قبل تلفنی حرف زدیم.

-خبر داری ازش؟ ما اسمشو زدیم اینترنت، عکسش اومد. عکس دوتا پسراش هم اومد. عکس استادش هم اومد داشت بهش جایزه می داد. چهارتا کتاب نوشته دخترت. خبر داری یا نه ؟  چهارتا کتاب نوشته ها...! اون کتابش چی بود...پرتقال ... از اون پرتقال قرمزها...اونو خوندیم. حیلی حال کردیم. خبر داری؟ بهش بگو کتابش خیلی خوب بود. ما خیلی حال کردیم.خیلی سلام برسون بهش .بگو خیلی دلم براش تنگ شده. کتابش خیلی خوب بود. ماشالله.

*

مامان ملی عزیز دلم... اگه یک روزی در نت گردی  رسیدی به اینجا و این مطلب خواندی ، از همینجا می گویم: عاشقتم! مهم نیست که الان صورتت پر از چروک باشد، تصویر تو در ذهنم همان صورت درخشنده ی تابناکی ست که با چشم های درشت و ابروهای کمانی، موج موج مهربانی و سادگی را منتشر می کرد.


نظرات 1 + ارسال نظر
بانوی اردیبهشت چهارشنبه 5 دی 1397 ساعت 20:49

چه قشنگ تفسیر کردید !

زیبایی سیرت شون بیشتر بوده

ممنون
مسلما که روح مامان ملی زیبا و قشنگه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.