پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

سرب

بیشتراز یک هفته است که حسابی سنگینم. انگار یکی یک قیف برداشته ، بالای جمجمه را سوراخ کرده و از همان جا مقادیر متنابعی سرب ریخته توی جسمم. سرب نشست کرده  از نوک انگشت پا تا پشت چشم ها. تا این حد سنگینم و کرخت .

داروی گوارشی ای که صبح ها ناشتا می خوردم ده روزی هست تمام شده. فعلا این سنگینی را انداخته ام گردن آن دوتا قرص نیم وجبی.

طوری ام که انگار باید یک هفته ی کامل، شبانه روزی بخوابم و کسی بیدارم نکند تا این همه خستگی  مفرط و سنگینی غریب از جسم و جانم شسته شود.

حالا وسط این بگیر و ببند های جسمی و روحی ، من و پسرک را دریاب که به علت تغییر محل کار آقای پدرش، مدام به بهانه های مختلف باید  خودم بروم مدرسه اش و بیایم یا ببرمش مدرسه و بیاورمش . با بردن و آوردن مسئله ندارم، غرغرهایش بین راه که: ( کاش بابا می برد منو. کاش با ماشین می رفتیم. کاش..کاش...) کشته مرا .( قبلا این کارها با آقای پدر بود)

شب ها زود می خوابم. صبح ها زود بیدار می شوم. انرژی ام ته کشیده. انگار چیزی آن ته مه ها نمانده دیگر. حس می کنم دارم تمام می شوم.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.