پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

لوسِ ننر


پسر یکی از نزدیکانم چندروز قبل پیامی با این مضمون داد:

سلام خانم سراوانی... حتمامنو نمیشناسی دیگه. کتاب داری دیگه.اونم چندتا. نباید هم منو بشناسی. فلانی و فلانی و فلانی( همسرجان و پسرها) چطورن. امیدوارم اونها منو بشناسن. حالا میگم بیا زندگی منو هم بنویس. کتاب پرفروشی میشه.


مضمون پیام این بود نه عین پیام.

می خوام بگم چققققققققققققققققققدر متنفرم از این نوع پیام ها که نمیان نمیان نمیان، وقتی هم میان سراغ آدم با لحن طلبکار و حق به جانب، غیرمودبانه، حرف می زنن.

گفتمش: مشناسو تره لله!

دیگه نگفتم ( نیم وجبی!!! تا وقتی می دیدمت هربار دست و پاهای کوچولوت رو دراز می کردی و می گفتی ( بخار..بخار... یعنی بخارون) بس که پشه های شمال کبابش کرده بودند) حالا که تاج و کاکل درآوردی، دیگه ما شدین خانم فلانی!!!؟؟  )

*

جالبه که قبل تر هم همینجا پیامی داشتم شبیه این.

میگم طوری نباشین که آدم مجبور بشه پیامتون رو حذف کنه و خودتون رو هم مورد عنایت قرار بده. ایشششش!



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.