پیامبر نیستم ، اما این روزها حال یعقوب را خوب می فهمم .
برخلاف یعقوب چشم انتظاری هم ندارم . اصلا می ترسم از منتظر بودن . ته این انتظار هیچ چیز خوبی نیست .
از بُعد دیگری به یعقوب نزدیکم . می فهمم که سفید شدن چشم از فرط گریه یعنی چه .
سفید شدند چشم هام بس که به هربهانه ی با ربط و بی ربطی ، هی خیس شد و تار شد و سیلاب بارید .