چیزی از خواندن کتاب نمی گذرد که از این دختر نابینا می ترسی. ترسی عمیق و هشداردهنده . منتظری تا آن کار نکردنی را بکند و ترا مبهوت و متعجب برجای بگذارد . گرچه در میانه ی راه از کارکردنی اش حرف زده و تو چیزهایی دستگیرت شده، اما همچنان ترسان و نگران ، می خوانی و پیش می روی تا بدانی و ببینی.
گل یا برگ عاقرقرحا توی چشمش فرورفته و بینایی اش را در شش سالگی گرفته . می خوانی که بینایی اش با یک عمل قابل برگشت است زیرا سم گیاه سطح چشم را تخریب کرده و به رگ و پی عمق آن آسیب نزده .
مادر پرستار بوده و اینک در زیرزمین خانه اش گیاهان دارویی را خشک می کند، ترکیب می کند، پماد و ضماد و روغن و جوشانده درست می کند و بسته بندی شده، توسط یک واسطه ، به شهرهای اطراف می فرستد.او هرگز تمایلی به داروهای شیمیایی ندارد . برای دخترک نابینا کتاب می خواند، سر ساعت مقرر . همانطور که ورزش صبحگاهی و صبحانه خوردن نیز ساعتی معهود دارند . دخترک بورخس و مارکز و بوعلی سینا را خط به خط می شنود و از بر می کند و یاد می گیرد . و بیشتر از همه آنکه خط و ربط زندگیِ داروشناسی را یادش می دهد بوعلی ست .
پدر، پدربزرگ، خاله، پسر و دخترش، دایی، سید، آدمهایی اند که اثرو نشان شان در زندگی مهجور و منزوی مادر و دختر، به وضوح قابل مشاهده است . دخترک تا هفده سالگی از خانه بیرون نرفته و با اولین خروج از خانه و قاطی شدن با آدمها، عاشق بوی کتان می شود و حس خواستن مردی در وجودش بیدار می شود . سر به شورش می گذارد و مادر برایش از نقطه ی تقدس و بی چون و چرایی عدول کرده و تبدیل به زندانبانی بی رحم می شود .
روند تبدیل شدن دخترکی معصوم و مشغول به خیالات و برداشت های خاص خودش از دنیا ، به زن جوانی که میل به خونریزی دارد و بی چشم سر، جسم آدمی را می شکافد و اندام های مرطوب و گرم را جدا می کند و در باغچه می کارد، ترسناک است . زن جوانی که برای رسیدن به آزادی ، دروغ می گوید و حال ناخوش بیمار را پنهان می کند و احتضار او را مخفی نگه می دارد. گرچه تا آخرین کلمات رج شده در کتاب، قدردان مادر است و او را قهرمان زندگی خودش می داند، اما به راحتی برای نشنیدن صدای سرفه های او، گرد تریاک را با چیزهای دیگر مخلوط کرده و خواب و سکوت مادر را به بیداری و شنیدن خس خس سینه اش ترجیح می دهد.
فضای گوتیک داستان، وهم و ترس و رمز آلودگی را به خوبی منتقل می کند . احاطه ی نویسنده به دانسته های طب سنتی طبق کتب و رسالات کهن و در آمیختنش با متن داستان ، اشتیاق و لذت خواننده را در پی دارد . تلاش برای تشخیص مرز باریک بین رویا و واقعیتِ زندگی دخترک ، داستان را خواندنی تر می کند . او گرچه نابیناست، اما جهان پیرامونش را با تعلیمات مادر و دریافت های غیر بصری خودش از اشیاء و پدیده ها شناخته و این شناخت غیرآشنا را برای ما نیز تشریح و تحلیل می کند .
در نهایت ذهن خواننده پر می شود از سوالاتی در مورد زندگی و مرگ ، تلطیف نگاه به مسایل هستی ، تغییر دید نسبت به جهان اطراف و سخت نگرفتن آنچه اتفاق می افتد ، زیرا اتفاق های جهان از قبل اتفاق افتاده است. در داستان راهنمای مردن با گیاهان دارویی ،تغییر سرشت آدمی از معصومیت و انفعالِ جبر به سمت اختیار و انتخاب با بی رحمی و واقع گرایی کوبنده ای بیان شده است .
راهنمای مردن با گیاهان دارویی
عطیه عطارزاده
نشرچشمه
-تعریف کلی ام از کتاب: عجیب، متفاوت، خوب!
-کتاب که تمام شد ، چندبار صفحات سفید آخر کتاب را با ناباوری ورق زدم تا مطمئن شوم چیزی را نخوانده نگذاشته باشم . با اینکه قلبم از القای ترس و بیم می تپید، اما دوست نداشتم تمام شود. در صفحات سفید دنبال جمله های بعدی می گشتم.
-آدمیزاده می تواند به همین راحتی و آسودگی ، تن به هرکاری بدهد و برای تمام کارهایش دلیلی موجه و دهان پرکن بیاورد . حتی اگر شکافتن تن مادرش باشد.
-چقدر جانم ترسیده از خودخواهی آدمیزاد و پر شده سرم از دودوتا چهارتای جهان که تمام ارکان هستی را اداره می کند.