پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

طفلی به نام شادی، دیری ست گم شده ست


فیلمی کوتاه در شبکه های اجتماعی منتشر شده از خیابان برفی و مردمانی که از شادمانی در حال رقصیدن هستند. آهنگ پس زمینه ریتمیک و پر انرژی است.  نمیتوانم حتی در حد همان یک دقیقه ی محدود اینستاگرام ، تا آخر نگاهش کنم. چندبار امتحان کردم.چند ثانیه ی اول بلافاصله بغض وحشیانه ای چنگ می اندازد به گلویم و چشمم خیس می شود از اشک.
چه ‌کرده اید با مردم که برف بهانه ی شادمانی شان شده؟ چه ‌کرده اید با مردم که دزدانه و یواشکی فیلم می گیرند از شور و وجد خداداد؟ چه کرده اید با مردم که دیدن رقص و شادمانی  طبیعی، دل آدم را پر از غصه می کند؟
از سالی که پر از دهه های ماتم روایتی و تحریفی است،بیزارم. از صلاح مملکت داری و اجبار به خفگی و خفقان و تظاهر به اندوه نمایشی،بیزارم. از مکروه دانستن خنده و گناه شمردن لباس رنگی بیزارم. از تقویمی که روزهای مبارکش هی کمتر و کمتر می شود و سالگرد و سالمرگ و یادبود آتش سوزی و زلزله و سیل و ریزگرد و سرب و سرطانش بیشتر و بیشتر می شود، بیزارم.
از آدمهایی که ترجیح شان ، تربیت و ساختن ملتی سرخورده و افسرده و غمگین و  ترسو و نافهم و نان به نرخ روزخور است ،بیزارم.
شادمانی حق خداداد ماست!!
شادی را به مردم برگردانید!

کامروایی صبحگاه


این هم دشت اول صبح شنبه مون:


از یک برنامه ی صبجگاهی تلویزیون ،  فیلم های ارسالی مردم  رو می دیدم. فیلم اول از یک شهرک نزدیک قائمشهر بود. جاده ی بیرون شهر رو نشون می داد که بچه های محصل برای رسیدن به مدرسه باید از عرض جاده رد می شدن و خطر تصادف با ماشین های عبوری که با سرعت بالا در حال تردد هستن رو به جان می خرن. ظاهرا به شهرداری منطقه رجوع کردن و  خواستند که   پل هوایی   در محل نصب بشه . شهردار محترم هم لطف کردن و  محبت نمودن و مهربانی خرج کردن و فرمودن:

-ما مجوز پل رو بهتون میدیم.  چند تا خیّر پیدا کنین تا هزینه ی پل رو تامین کنه!

راست میگن خب. وقتی مردم اینقدر خوب مالیات میدن، اینقدر خوب  مابه التفاوت گرانی تخم مرغ و لبنیات و روغن و بنزین و ... رو میدن، وقتی اینقدر خوب هر سازی بزنین، می رقصن، پل رو هم باید خودشون نصب کنن. کی گفته پل حق مردمه؟ هر کی گفته بدین ببرنش بند مواد مخدر تا خودکشی بشه!


فیلم دوم از کوهبنان بود. ردیف کانکس های  خالی رو نشون می داد که در محلی قرار داشت. چادر های پِرپِری رو هم نشون می داد که مردم زلزله زده، بعد از تخریب هشتاد درصدی خونه هاشون ، ناچار به زندگی در این وضعیت وخیم بودند. چادرهایی که در بهترین حالت ممکن، از پس یک بعدازظهر خنک پاییزی هم برنمیاد، چه برسه به شب های سرد کویر .کانکس ها فروشی  بود. هرکس پول داشت می تونست کانکس بخره؛ هرکس پول نداشت، چادر های نازک و نا امن، گوارای وجود خودش و خانواده ش.

برید سراغ زیبا کلام که اون سه میلیارد رو چرا نگهداشتی و نمیدی به مردم. چرا مال مردم رو داری بلوکه می کنی. اصلا غلط می کنی که می خوای مرکز فرهنگی و کتابخونه بزنی. بیا کانکس بخر برای مردم. اصلا کاری نداشته باشین که هزاران میلیارد ، فرت فرت داره به فنا میره و در جیب گشاد و ته سوراخ عوامل کاردرست و مهربان وابسته و وابستگان شکم سیر که بحمدلله کلا سیرمونی ندارن ، جابجا میشه و همیشه هم بعد از در رفتن طرف، خبرش رسانه ای میشه . کاری نداشته باشیم که رسیدگی به معیشت مردم وظیفه ی دولت و حکومته نه خود مردم.

خاک برسر مملکتی که نشسته و نگاه می کنه که مردمش چطوری  روز به روز به خاک تباهی می نشینه و از سرما و گرد و غبار و فقر می میره و ککش نمی گزه.




چاپ پنجم پرتقال خونی


چاپ پنجم پرتقال خونی منتشر شد.


از نگاه های عزیزتان به صفحات و فصل های کتاب، سپاس گزارم.

از همراهی تان با خیال و قصه هام، سپاس گزارم.

سپاس گزارم که مهرتان را به من هدیه داده اید.


پرتقال خونی

پروانه سراوانی

نشرآموت







جل الخالق!!


مسئولین مدرسه، پسرکم را به زور بردند اسم نوشتند برای مسابقه ی احکام. کتابچه ی کوچکی به او دادند در ازتباط با احکام وضو و تیمم و نماز و غسل و غیره. وی هر روز و هر روز غر زد که:

-من هیچ علاقه ای به این مسابقه ندارم. هیچ علاقه ای به این کتاب ندارم. اما آقای فلانی و خانم فلانی گفتند باید شرکت کنی چون درس ات خوبه! من از این مسابقه بدم میاد! چون زوریه!

پسرک کتابش را یکبار آن هم سرسری و  بازیگوش طوری خواند و هر حکم فقهی و شرعی را  در بوته ی نقد گذاشت و از آن ایراد اساسی گرفت.

من پسرکم را تشویق کردم که در مسابقه ی کتابخوانی شرکت کند. کتاب لاغری به او دادند  با داستانهایی که سعی شده بود فارسی روانِ حکایات قدیمی باشد. پسرک به قول خودش چند بار کتاب را خواند. حتی خودم شاهدم که یک ربع روی تختش دراز کشید و از اتاق بیرون آمد و کتاب هفتاد صفحه ای را نشانم داد و گفت:

-تموم شد. همه  رو دوباره خوندم!

-توی یک ربع؟؟ هفتاد صفحه؟؟ عجبا!!!


*

متعجبات:


1-پسرک در مسابقه ی احکام بین کلاس چهارم و پنجم و ششم ها، نفر اول شد. تمام سوالات را بدون غلط جواب داده بود و برای مرحله ی بعدی به اداره معرفی شد.

2-پسرک در مسابقه ی کتابخوانی از سی سوال، نوزده تا را درست زد و بین صد و هشتاد و سه نفر شرکتت کننده ی کلاس چهارم و پنجم و ششمی، به رتبه ی نود و پنجم نائل آمد.

حالا پیدا کنید تفاوت سیستم آموزشی مدرسه و سیستم آموزشی مادر را ! و البته بیابید دلیل توفیق سیستم فشاری مدرسه و علت شکست سیستم تشویقی مامان را!



اندوه بلژیک


بلژیک از دیرباز به سه قسمت فلاندر شرقی و غربی و والونیا تقسیم شده. بروکسل، پایتخت بلژیک ، بین این دو منطقه واقع است.فلاندری ها به زبان و گویش شان تعصب دارند و زبان های دیگر را حقیر و بی ارزش می شمارند .

لویی پسرکی یازده ساله، در شهر واله است ، با پدربزرگی که به جدّ اصرار دارد جز به زبان فلاندری اصیل، صحبت نکند. او این تعصب را به دایره ی خانواده نیز وارد کرده و مدام حقارت واژه های دخیل فرانسه و آلمانی  در زبان هلندی را  به چالش می کشد. پسرش استاف ( پدر لویی) حق ندارد عضو هیچ فرقه و گروهی باشد، چرا که از مرام و مسلک یک فلاندری به دور است. لویی به تشخیص خانواده ای که به شدت درگیر قیود و بندهای سنتی سیستم اجتماعی فلاندر است، برای تحصیل به یک مدرسه ی مذهبی سپرده شده تا در آنجا تحت آموزش خواهران صومعه، از نفسانیات و گناه دور باشد و جز به عیسی مسیح  و خداوند نیندیشد. لویی با چند نفر از دوستانش، گروه  مخفی حواریون تشکیل داده اند و هر یک با آوردن مصادیقی از گناه را به عنوان نماد عضویت گروه به سختگیری های سیستم صومعه دهن کجی می کنند.  مجلات  و کتب  شرم آور و ممنوعه مجوز ورود حواری جدید به  گروه حواریون است  . لویی سرشار از حسادت و تنش های روانی است. با حواریون مشکل دارد. با خواهران صومعه مشکل دارد. با باکلنت باغبان صومعه ، مشکل دارد. با مادر و پدرش مشکل دارد. با خاله و دایی، عمه و عموها ، پدربزرگ و مادربزرگها نیز. عیوب و نقص های هرکدام از افراد دور و برش را مشخص و عیان می بیند و در گفتگوهای ذهنی اش، آنها را با صلابه می کشد و محاکمه می کند.

جنگ جهانی دوم با زیاده خواهی های هیتلر شروع شده. بلژیک نیز درگیر جنگ است. آلمانی ها بلژیک را پایگاه مطمئن و حق طبیعی خود می دانند. جامعه ی فلاندر نیز از تبعات جنگ در امان نمانده . برخی از افراد جامعه به نیروهای مقاومت پیوسته و در مخالفت با ارتش آلمان ، فعالیت هایی می کنند. برخی دیگر برخلاف دسته ی اول ، تن به همکاری به آلمان ها داده و حتی عضو گشتاپو شده و از آدم فروشی ابایی ندارند.( یک فرانک بدین، دو فرانک بدین، نشون تون میدم .جای دوستم اینجاست. جای دشمنم اونجا) . خانواده ی پدری و مادری لویی  نیز جزو دسته ی دومند. استاف چاپخانه دار، برای آنها کار می کند. ماما ( مادر لویی) منشی و معشوقه ی  یک افسر آلمانی شده و در قبال دریافت رشوه از مردم  ،تصمیم می گیرد کدام یهودی را به کوره های آدم سوزی بفرستند و کدام را به تبعید و اردوگاه. ماما میرکه( مادربزرگ مادری لویی) حانه اش را به چند نظامی آلمانی اجاره داده و مردم هر روز  شاهد ورزش صبحگاهی آلمانهای نیم برهنه را از بالکن طبقه ی دوم خانه اند. خاله ها و عمه هایی که بیوه اند یا همسر ندارند ،از مراوده ی علنی با آلمانی ها محظوظند و به نفرت فزاینده ی مردم از رفتارشان، اهمیتی نمی دهند. دایی ها و عموها نیز هرکدام رخت نظامی گری المان نازی را به تن می کنند، گرچه سرنوشت برخی به مرگ یا جنون ختم می شود.

پس از پایان یافتن جنگ، نوبت انتقام گرفتن مرد از خائنین است. استاف به اردوگاه می رود. خانواده اش مدام در حال فرار و تغییر مکان هستند. اما همچنان به دوستی خود با آلمانی های افتخار می کنند و از پشت کردن  به مردم فلاندر ، در دوران جنگ شرمنده نیستند. آنها معتقدند فلاندری ها دزدند. لوله کش از کار می دزدد چون هنوز از در بیرون نرفته، لوله چکه می کند. روزنامه فروش از کار می دزدد ، چون روزنامه ی دو روز قبل را به آنها می فروشد. اما هیچکدام از رفتارها و کارهای خودشان را قابل انتقاد و بحث نمی بینند و به درستی آن ایمان دارند. در دوران جنگ در خانه شان شیرینی هایی که با کره ی واقعی پخته شده، پیدا می شد در حالی که مردم غذایی برای خوردن نداشتند.

اندوه بلژیک، به جامعه ی پیش و پس از جنگ بلژیک می پردازد و با به تصویر کشیدن مردم و واکنش آنها به حوادث ، رفتارهای افراطی و بیش از حد هیجانی را نقد می کند. پسران نوجوان تحت تاثیر آموزهاش افراطی مذهبی، هر عقیده ی مخالفی را مشمول نابودی می دانند و از قتل مخالفان نیز ابایی ندارند .آنها رفتار مسالمت آمیز و مداراگری را نیاموخته اند، اما در راه اثبات عقیده ی خود، هر نوع نظر مخالفی را سرکوب می کنند. در عین حال از فضای به شدت مذهبی صومعه، متنفرند و با بمباران مدرسه و کشته شدن خواهران و پسران صومعه، احساس رضایت و شادمانی می کنند.

زبان شاعرانه ی هوگو کلاوس، وقایع را از دید لویی بیان کرده و تک تک افراد خانواده و آدمهای وابسته و مرتبط را به خوبی وصف و معرفی می کند. مترجم نیز با افزدون توضیحات مکفی و مناسب به صورت پاورقی، به این روایت، عینیت بخشیده و حقیقی بودن جامعه ی بلژیکِ جنگزده را مستند می کند.



اندوه بلژیک

هوگو کلاوس

نشر آموت


-خواندن این کتاب مرا به شدت به یاد سریال ارتش سری انداخت.

-با تشکر از پسرجان، برای دکور صحنه و بازسازی اِلمان های دهه ی 40 اروپا