پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

هرسال دی ماه


آسمانِ اول صبح، آبی روشن  بود. رفته رفته سرب و دود هجوم آورد و آبی خاکستر گرفته ی  دلتنگ، سایه انداخت روی زمین لرزان و رقصان دی ماه. کرمان ، صبحگاه  لرزیده بود و من دوباره به کیف های آماده ی جلوی در نگاه کرده بودم . به شب بند در نگاه کردم که از شب قبل از چله، دیگر بسته نشده است ، مبادا که در بسته بماند و گیر کنیم در خانه ای که اعتباری به امن بودنش نیست .

راننده تاکسی ساکت بود. صُمً بُکم ، دست گرفته بود به رل ماشین و چراغ به چراغ ، گاز می داد . دو مسافر پشتی در مورد تظاهرات  شبانه و دکمه ی موشک های رهبر کره ی شمالی  که ترامپ را بدجوری ترسانده ، حرف می زدند.

هرچه آسمان خاکستری تر می شد، تپش قلبم بیشتر می شد. آنقدر زیاد که خیابان به خیابان قدم زدم و لوگوی چند تکه خریدم تا  آرام بگیرم. نگرفتم. گارد دور ایستگاه،  تا اینجا سالم بود.انگار نه انگار که شبانه ها،  فریاد و خشم و بی رحمی،  در هم می تند و فیلم و خبر می شود روی تلگرام و اینستای فیلتر شده . خیابان پر از ازدحام آدمهای عجول و قلب من همچنان تند تند می کوبید.

برگشتم و قلب روی دور تند افتاده ام را به خانه رساندم. کیفم سنگین شده بود . باغ گلم را با خودم آورده بودم.  می شود بزند به سرم و بگذارم بماند همینجا؟

پسرکم خندان می آید که: غلط هات خیلی کم هستن. آفرین!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.