پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

خنده های دزدکی


دوباره با دختردبیرستانی های بیست و پنج سال پیش، جمع شدیم جایی و با هم صبحانه خوردیم. از ساعت نه صبح تا دوازده ظهر. حالا انگار جا افتاده که هرچه زور بزنیم.، هرچه اعتراض کنیم، هرچه هماهنگ کنیم،  تقریبا  یکسال بعد از همان تاریخ قبلی، باز دور هم جمع می شویم.

میزهای  دور تا دورمان خانم هایی هستند که فرت فرت سیگار می کشیدند و نسیم پاییزی ، دود لعنتی سیگار را مستقیم می آورد توی حلق منی که از بوی سیگار متنفرم و به شدت حالم را بد می کند. با این حال ، علیرغم اینکه همه، تک به تک، می دانستیم این حال خوب از دماغ مان در می آید، قدر ثانیه به ثانیه ی این دورهمی را دانستیم. خیلی خندیدیم. به کارهای کرده و نکرده، به رفتارهای طبیعی و غیر طبیعی، به شماره ی دایورت شده ی آقای همسر  یکی از بچه ها روی گوشی  اش که دم و دقیقه آقایانی تماس می گرفتند و سراغ آقای همسرش را می گرفتند و جواب  درست نمی شنیدند. به آجیل های تعارفی آقای همسر یکی دیگر در موقعیت های مفتضحانه .به چهار دست و پا رفتن بچه ی یکی در دوران پوشک زیستی و سوال خنده دارش.به هوای سرد کانادا و ویزای تحصیلی . به ...

سه ساعت حال مان از حرفهای زنانه خوب بود. از حرفهای گاها بیخود. خنده های جمعی حال همه مان را خوب کرد . عکس مامان و بابا را نشان شان دادم و انگار  معجزه شد. ترسم فروکش کرد و دلم دیگر وقت تماشای عکس شان نترکید . از غر غر مامان ها، وقت بیماری و ناز کردن ها و تلنبار کردن کارهای ماهانه و سالانه، گفتیم. از هواداری پدرشوهر ها از عروس ها و سگ محلی مادرشوهر ها به عروس ها شنیدیم.از نگرانی ها برای درس و مشق بچه ها ، از کلاس های زبان فشرده و غیر فشرده مان ، از خشکی پوست دست، از بوتاکس پیشانی و خط خنده، ...

سه ساعت حالمان خوب بود .خوب خوب.

 و پیام های  چند ساعت بعد از خداحافظی در مورد واکنش آقایان همسر:

-برج عُمَر کنارم نشسته. اونقدر اخم کرده که می ترسم ازش سوال کنم چی شده.

-برج عمر؟ مال من خود عمره!

-من بهش گفتم چرا  محلم نمیدی؟ دوست نداری من با دوستام برم بیرون. گفت نه دوست ندارم. بخدا خودش هرروز با دوستای دوران مدرسه و دانشگاهش میره کافه و فوتبال و ...

-باید بیشتر بریم بیرون تا عادت کنن. تقصیر خودمونه

-... ................( این  یکی یعنی سکوت مطلق تا اطلاع ثانوی)

-مال من میگه خودت که سیر و پُری. ناهار ما چی شد؟

.

.

به تمام این واکنش ها می خندیدم. و احتمالا هرکدام با  لبهایی که عضلاتش کش آمده از فرط خنده ای درونی ، فرو می رویم  توی مطبخ تا ناهار و شام آماده کنیم و بقیه ی زندگی  مان را سپری کنیم .





نظرات 1 + ارسال نظر
soodi پنج‌شنبه 23 آذر 1396 ساعت 20:41

,,واکنش هاااا فقط......

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.