از همین حوالی شروع کرده اند به رژه رفتن و قر و قمیش آمدن. چه خبر است مادرجان هام؟ صبر کنید ، نه. آرام بگیرید ، نه.
نیامده عاشق شانم به خدا . عاشق شدن که فلسفه و منطق سرش نمی شود. گیرم فقط اسم شان را دانسته باشم. گیرم که فقط رقص شان را دیده باشم. گیرم که...
آرام بگیرید لطفا. لطفا.
به سرگیجه ها و بی حالی ها و چشم های کلاپیسه شده از فرط دَوَران مخ و مخچه، رحم کنید، نه.
دوست تان هم که داشته باشم، قرار نیست کمر به قتلم ببندید که.
بنشین سرجایت ، حالا هی قر توی کمرت خشکیده و قرار نداری.آرام بگیر دختر !
*
عنوان : مصراعی از یک رباعی از سیمین بهبهانی