پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

شکایتی نیست


خراب رفتم ، ویران برگشتم. رفتم که در سکوت شبانه ی سرزمینی سبز، گم شوم.  که سیاهی شب تمام  اندوهم را در خودش حل کند و با دمیدن سپیده دم ، فراموش کنم آنچه از سرم گذشته، آنچه در حال گذران است .

جرات ندارم عکسها را باز کنم. جرات ندارم از حال و احوال موی پریشانش سوال کنم. چقدر پیله می کردیم که کوتاه کند آن گیس بلند و رنگی را و چقدر عصبی می شد که ما اینقدر گیر داده ایم به موهای نازنینش .

-بعد عمری که موخوره  دست از سرم برداشته، موهامو بلند کردم ، همه تون گیر دادین که کوتاه کن؟ موی بلند دوست دارم. چیکار دارین آخه؟

حتی بابا گفته بود:

-ببین من دیدم هانری چطوری مو کوتاه می کنه. بیا بشین خودم برات کوتاه کنم.

این حرفها مال چند سال قبل است. در تمام این سالها ، موهایش را دوتا گیس نازک می بافت و پشت سرش دوتا گیس را یکی می کرد و می پیچاند توی هم و پشت سرش ، با گیره محکم می کرد . هربار موهام را شرابی می کردم، پسرک فورا می گفت:

-خیلی شبیهش شدی.خیلی. انگار خودشی!


*


دلم رفتن می خواست  . حتی دو روز. حتی سه روز. گم شدن در هوای سرزمین مردمان غریبه. گم شدن در شب و روز آدمهایی ناشناس . جنگل سبز بود. دریا آبی بود. آسمان صاف بود. ابرها باریدند . بخار گوگرد، بوی گند همیشگی اش را داشت ، اما آرام نشدم .

هرجا را نگاه می کنی اثری از مراقبت و ترس و نگرانی بود. مراقبت از مردی که تا آخر عمر دیگر نباید گوشت بخورد و خانواده اش بخاطر مراعات کردن حالش، کتلت و آبگوشت و خورش های گوشتی را کنار گذاشته اند. زنی که از لحظه لحظه ی خبر دار شدن تا شیمی درمانی و عوارضش و یاوه گویی های فامیل و ... دل پر دردی داشت و تا دم صبح حرف زد و حرف زد . هوای سرد خوب نبود. هوای گرم خوب نبود . آب گرم خوب نبود . دریا خوب نبود . همه ی چیزهای خوب عالم بد بودند برای آدمهای اطرافت .


*


خراب رفتم. ویران برگشتم.

چیزی هست که می گوید باید همانقدر که بقیه فکر می کنند، سفت بایستم و صدایم در نیاید . زمانی خبرهای بد را از من پنهان می کردند . دیر می گفتند . اصلا نمی گفتند . می ترسیدند بشکنم. می ترسیدند در غربت ، ویران شوم. این روزها آنقدر داریم که کسی تلاشی برای نرم  گفتن و نرم شنیدن ، نمی کند.

به چیزی نیاز ندارم . چیزی برای خواستن نیست. شکایت و گلایه و اشک و زاری هم  نمی کنم . نشسته ام روبروی روزهایی که می آیند و  موهای ترا می برند . تاب ترا می برند . توان ترا می برند . جان مرا می برند .


*


جایی برای آرام گرفتن نمی خواهم . دلم جیغ کشیدن هم نمی خواهد . از  سرسره ی ابی که پایین می آمدم، جیغ بلندی کشیدم و بلافاصله ساکت شدم. فکر کردم فاید ه ی جیغ کشیدن چیست؟ هیجان داری؟ آدرنالینت فوران کرده؟ خفه خون بگیر و سُر بخور و بیفت توی آب و تمام!

نگاهم نکن. از تو شاکی نیستم . تقصیر تو نیست . می دانم. می دانم  زمان مدیدی است  که دنیا برای خودش می رود و تو خیره نگاه می کنی و منتظری که کی تمام شود!



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.