پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

گل های تشنه


گلدان های راه پله خشک شده اند. انگار صد سال است کسی از راه پله عبور نکرده .گل ها را ندیده و دلش برای این همه تشنگی نسوخته . سه چهار خوشه انگور از ساقه های موج دار درخت مو  ، که سایه انداخته روی  ورودی خانه، آویزان اند  .این مو را خوب یادم است. چند سال قبل، یک ساقه ی کوتاه و لاغر و چند برگ بود. امروز درختی شده به بلندای ساختمان دو طبقه . دانه های خشک و سیاه شده ی انگور لای دانه های آبدار و زرد ، منظره ی بدی دارد .

وسط روز به گلدان ها آب دادم . خاک تشنه ، آب را می بلعید و باز می طلبید .

انگار کسی نیست که به فکر گلدان ها باشد. به فکر انگور تشنه باشد . به فکر زخم های دردناک باشد . به فکر چشم های منتظر باشد .به فکر ترس های کشنده باشد . به فکر دل رنجیده و تنگ باشد . در عین شلوغی، انگار کسی نیست .کسی نیست .

گاهی فکر می کنم غربت باعث شده این قدر دقیق باشم توی رفتار و گفتار آدمها  ، یا ذاتا آدم خودآزاری هستم .

آدم ها که بیمار می شوند ، دوست دارند دور و برشان باشید. تنهایی کشنده تر از هر سم مهلکی است برای شان  . ندیده گرفتن درد و اندوه شان ، مثل دهن کجی کردن به التماس های یک آدم تشنه است . به دردشان؛ به رنج شان؛ به ترس شان، احترام بگذارید. بد خلقی هاشان را تحمل کنید . بداخلاقی هاشان را فراموش کنید . کور نباشید و ببینید که با هر سر زدن و احوالپرسی کردن؛ چطور برق شادی توی نگاه شان می درخشد. چطور امید به زندگی توی صورت شان، حتی توی لحن صدای شان ، می دود . کر نباشید و بشنوید . شکافتن قبرستان های کهنه تان را بگذارید برای وقتی دیگر . هوای  آدم های بیمارتان را داشته باشید .




نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.