پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

چای دوستانه !


می خواستم با تو حرف بزنم.

اما نه...

هیچ حرفی نمی زنم. هیچ حرفی.

فقط می نشینم و نگاهت می کنم. هرچه زور داری بزن. هرچه در چنته داری رو کن. هرهنری داری ، هنرمندی کن.

دیگر به بودنت عادت کرده ایم. ترس؟ مرا نخندان. از تو نمی ترسیم. آن وقتها بی تجربه بودیم که می ترسیدیم  و از ترس های های گریه می کردیم.

بیا ... برایت چای ریخته ام. خسته شدی بس که پله ها و آسانسور ها و خیابان های شیب دار تهران را با ما راه رفتی . بس که آفتاب زد به فرق سرت و از هوش نرفتی.

بیا چای ات را بنوش و باز هم گربه برقصان برایمان .

راستی فردا می خواهم برای ناهار ، آبدوغ خیار آماده کنم. دوست داری؟ به مزاجت می سازد؟ ترش نمی کنی؟ دهانت تلخ نمی شود؟ توی خون خودت غلت نمی زنی؟

نترس . واگیر ندارم. مثل تو که نداری اما پیر همه مان را درآورده ای!


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.