پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

سَرا....


دو هجای اول  فامیلی مان با هم یکی بود . تازه از اهواز برگشته بودیم شهر خودمان و با او همکلاسی شده بودم. با همان دو هجای مشترک ، یکی از دوستهای قدیمی اش را سر کار گذاشتیم. گفتیم ( ما دخترعمو هستیم. اما بنا به دلایلی ، پدر هامان تصمیم گرفتند فامیلی شان را عوض کنند. برای همین آخر فامیلی مان با هم فرق دارد .طفلک دخترک  باورش شد. چقدر هم دل سوزاند برای قهر پدرهای ما که به تغییر فامیلی منجر شده بود .و ما دوتایی چقدر به این بدجنسی مان خندیده بودیم.

امروز یک پیام داشتم:

_ فلانی هستم. فکر کنم دبیرستان همکلاسیت بودم. از روی کتابت پیدات کردم.

اسمش را سریع یادم آمد. مگر می شود آدم او را فراموش کند؟

برایش نوشتم:

(دخترعموم؟ )

و چند تا شکلک خنده.

خوشبختی همین قدر کوچک است. همین قدر نزدیک . همین قدر ناگهانی.

خدایا شکرت .



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.