پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

مردی به نام اوه


دزدان غارتگر سرگردنه، سعی دارند که یک آیپد به اُوِه بیندازند. آیپدی که در عین کامپیوتر بودن، صفحه کلید ندارد. و البته که به کامپیوتر بدون صفحه کلید نمی شود اعتماد کرد . وقتی هیچ چیزی در دنیا سر وقت و روی اصول و برنامه انجام نشود، پس هیچ چیز دنیا هم قابل اعتماد نیست. این فلسفه ی اوه در زندگی ست .

اوه 58 سال دارد . سوئدی ست . در تمام طول زندگی اش، همیشه سروقت و طبق مقررات عمل کرده . هرگز از قوانین شهرک، شهر و کشور تخطی نکرده  و دیگرانی که جز این رفتار می کنند را قابل معاشرت و صحبت کردن نمی داند .

سونیا، زنی است که همه می گویند  ترکیبش با  اوه   مثل  سفید و سیاه است و معلوم است که اوه سفید نیست . اوه  اعصاب ندارد.بلد نیست با دیگران معاشرت کند . به وقت لزوم مشت خود را وسط صورت شان می کوبد . به دوست دختر موبلوند آندراس ، گوسفند موبور و به سگ پشمالوی زن، چکمه ی زمستانی می گوید . پاتریک، شوهر پروانه را ، دست و پاچلفتی و   پدر میرساد، را مرد مکعبی  صدا می زند . برای اوه  ، تمام آدمها و اشیا و پدیده ها بجای نامیده شدن با اسم اصلی شان، با خصوصیات ظاهری یا شخصیتی، هویت پیدا می کنند .

اوه بعد از مرگ همسرش، به فکر خودکشی ست. راه های متفاوتی را امتحان می کند اما هربار  با دخالت کسی یا چیزی ، ناموفق می ماند .همسایه ی جدید که شامل زنی ایرانی( پروانه )  و همسری غیرایرانی و دو دخترند  ، باعث  ایجاد تغییراتی ناخواسته در زندگی روتین اوه می شوند . پروانه باردار است و شاید در اولین نگاه، اوه به همین دلیل نمی تواند در برابر پروانه مخالفت شدیدی نشان بدهد .

تنها موارد  مورد علاقه و تقدیس اوه سونیا و ماشین ساب است . کارهای فنی را با مهارت انجام می دهد . مامواران پیراهن سفید را دوست ندارد . و از کسانی که به تابلوهای راهنمای شهرک توجهی نمی کنند ، متنفر است .

ترجمه ی روان و عناوین طنازانه ی فصل های کوتاه کتاب، از جذابیت های کتاب است . از این داستان فیلمی نیز اقتباس شده .


- بشدت منتظرم که فیلم ( مردی بنام اوه ) را هم ببینم .

-هنوز در برابر معرفی کتاب در اینستاگرام مقاومت می کنم. وبلاگ و وبلاگ نویسی ، برایم مهم تر و باحال تر از سایر فضاهای مجازی ست . اما ته دلم کمی... فقط کمی ...


مردی به نام اوه

نشرچشمه

فردریک بکمن



نظرات 3 + ارسال نظر
آبگیرِ کوچک چهارشنبه 4 مرداد 1396 ساعت 01:47

سلام ماه شاعر بانوی عزیزم
اولِ اول .. ماه ترین شاعر بانوی مهربونِ دلم و دنیایین
عزیزدلم ممنونم خیلی ممنونمخیلی منو شرمنده کردین مثل همیشه ..خیلی ممنوونم خیلی و و و یه عالم تا از اون شکلک های بغلِ یاهو مسنجر که با همه قلبشون آغوش باز میکردن و سفت و تنگ آدمو بغل میکردن ..
میشه مهربونی کنین و اجازه بدین این نقدِ جانِ جانو پرینت بگیرم و بین صفحه های رمان نگه دارم ..اجازه میدین آیا؟یه دنیااا ممنون میشم
خیلی ممنونم خیلی..
.
.
.
و خیلی ممنونم خیلی
و ..
و ...
ممنونم خیلی

سلام به روی ماهت مریم جان
تولدت مبارک عزیزم



با معرفی کتاب اووه ، هرکاری دوست داشنی انجام بده

آبگیرِکوچک پنج‌شنبه 29 تیر 1396 ساعت 02:34

سلام ماه شاعر بانوی عزیزم
ای جانم چه نقدِ جانِ جاااانی...
چه عکس خوبی..
امروز عصر رسیدم به بخش 36(مردی به نام اووه و یک ویسکی).با وجود اینکه کتابو تموم نکردم ، از دلم نمی تونم انتظار داشته باشم وقتی نقدی با قلم جادویی شما نوشته شده باشه رو صبر کنه تا رمان تموم بشه ...
اووه رو دوست دارم و نقدِ شما رو دوست تر..
اووه رو دوست دارم..اووه و تلاشش برای نگه داشتن ِگذشته..اووه و حضور مادرش و حضور عمیق تر پدرش و سونیا توی زندگی اووه..
سونیا و تلاشهاش برای یاد دادن خوندن آثار شکسپیر به دانش آموزهای خاصش..
اووه و تلاش هاش برای خودکشی..
اووه و رون..
رون هم سخت بود اما نه به اندازه اووه ..چقدر دردناک بود بی ام دبلیو خریدنش..
از تابستون سال گذشته عاشق صدای کتاب شدم..وقتی قسمت هایی رو گذاشته بودین..
سونیا رو هم دوست دارم.حتی بیشتر از اووه. سونیا روز بود.
اعتراف میکنم وقتی کتابو دست گرفتم و متوجه شدم اسم یکی از شخصیتها پروانه است ، عاشق تر شدم به داشتن چنین کتابی..
من سونیا رو دوست تر دارم.بودنِ سونیا توی دنیای سخت و تاریک اووه ،بارها و بارها و بارها به من روشنی بودنِ شما رو توی این جهان یادآوری کرده..
با ترجمه محمد عباس آبادی و از نشر کتابسرای تندیس میخونم.هزار باری به دلم قول دادم ترجمه /ترجمه های دیگه این کتابو هم بخونم.

سلاااااااااااااااااااااااااام به روی ماهت دختر مهربون خودم
قبل از هرچیز...مردادی جان، تولدت مبارک
دیدی . منم طاقت نیاوردم که سروقتش تبریک بگم

مریم گلی جانم...
ترجمه ی نشر چشمه رو خیلی دوست داشتم. امیدوارم ترجمه های دگه هم به همن خوبی باشن.
آخی...سونیا. فرشته ی زندگی اووه ی بداخلاق و بی اعصاب بود،
همه ی شخصیت ها دوست داشتنی بودن .
چه خوبه که وقتی کتابی رو می خونی، می بینی حس ناب و سرخوشی عمیقش رو با دوستان خوبت شریک هستی .عالیه

فاطمه پنج‌شنبه 29 تیر 1396 ساعت 02:33

من هم کتابش رو خوندم، هم ترغیب شدم که فیلمش رو ببینم و دیدم.
البته اواسط کتاب بود که فیلمش رو دیدم و دائما تفکرات خودم از اوه و اوضاع رو با فیلم مقایسه میکردم. شخصیت اوه مخصوصا در جوانی، با افکارم خیلی فرق داشت. اولش یه خرده تو ذوقم خورد، ولی بعد باهاش ارتباط برقرار کردم!
ولی میتونم بگم فوق العاده بود. هم فیلم و هم کتاب.
از این نویسنده کتاب "و هر روز راه خانه دورتر و دورتر میشود" رو هم خوندم، این کتاب در مورد پیرمردی هست که دچار فراموشی میشه. فوق العاده هست. با این که 70 صفحه بیشتر نبود، ولی فوق العاده برای من تاثیرگذار بود!
(تازگی نویسنده های سوئدی رو کشف کردم که فوق العاده مینویسند! مثل نویسنده "دختری که پادشاه سوئد را نجات داد!")

سلام.
الان به نظر من شما آدم خیلی خوشبختی هستین که فیلم اووه رو هم دیدین
خووووش به حالتون
دلم می خواد کتابهای دیگری از بکمن بخونم.

یوناس یوناسن رو البته هنوز چیزی ازش نخوندم. اما من هم استقبال خوبی از کتابی که نام بردین، دیدم . ترجمه ی آقای کیهانی هم بی تاثیر نیست. خوب ترجمه می کنن.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.