مریم میرزاخانی ، هم نسل من است . از روزهای تب المپیادهای شیمی و فیزیک و ریاضی و زیست می شناسمش. از روزهایی که اتوبوس و مینی بوس نخبه ها هی تصادف می کرد، هی چپ می کرد و هی کشته می داد می شناسمش. از همان وقتی که خانمی توی مسیر به شدت تاکید داشت که بچه اش را هرگز به مدرسه ی فرزانگان نمی فرستد، حتی اگر اسلحه روی شقیقه اش بگذارند. با ترس غیرقابل باوری عقیده داشت که این یک برنامه ی قطعی است که بچه های نابغه را شناسایی کنند و به بهانه ی تصادف و اتوبوس های قراضه، بکشند و از بین ببرند .از امروزِ آن خانم خبر ندارم . به طور اتفاقی برای چندماه با او هم مسیر شده بودم و خیابان بلندی را می رفتیم و بر می گشتیم . عقیده اش را هم قبول نداشتم.
و اما مریم میرزاخانی ،احتمالا از بی بی سی اخبارش را دنبال می کردم، وگرنه تا یاد دارم صدا و سیمای به شدت ملی ما که به مفاخر ملی اهمیتی نمی دهد . چندسال قبل ، خبرش را داشتم که به دخترکوچکش ملیت ایرانی نمی دهند. پاسپورت ایرانی برایش صادر نمی کنند . مدال فیلدز را که گرفت، عکسش را با کراپ احمقانه ای توی بیست و سی ِ همیشه صادق و راستگو نشان مان دادند .
این روزها هم هرکس به میل خود، روی موهای کوتاهش لچک و عمامه نقاشی می کند .انگار اگر این کار را نکنند مریم میرزاخانی راه بهشت را گم می کند .
برنامه ی صبحگاهی ِ امروز ، تصویر روزنامه ی همشهری را نشان می دهد و از عکس طبیعی مریم میرزاخانی با عنوان( عکسی متفاوت) یاد می کند. عکسی که مریم در آن خودش است. دختری با موهای کوتاه و پیراهنی با یقه ی شکاری . توی این مملکت وقتی خودت باشی ، می شوی متفاوت. تنها وقتی باب میل افراط گراها شدی، طبیعی و نرمالی .
برای این پست عکس نمی گذارم. حالم بد می شود وقتی می بینم روزنامه ها و سایت های رسمی، با هزار ترفند و خودکشی، تصویر او را کراپ کرده اند تا مثلا سربرهنه بودنش معلوم نباشد و بدتر از آن روی سرش روسری و شال نقاشی کرده اند .شرم آور است که رسانه ها تا این حد نان به نرخ روزخود باشند و هویت شغلی شان را فدای هرچیز مزخرف ِ احمقانه ای کنند.
پ ن : نوجوان بودم و جایی خواندم که عفت و متانت و وقار زن به پوشش و لباسی که می پوشد ربطی ندارد . به دین و مذهبش ربطی ندارد .
و البته که برای منی که از کلاس اول دبستان مقنعه سرم کشیدند و در سالهای راهنمایی و دبیرستان ، مامور انتظامات جلوی در پاچه هامان را بالا می زد که مبادا توی کفش کتانی جوراب سفید پوشیده باشیم و خدا را عصبانی کنیم و باعث شویم قحطی و خشکسالی راه بیفتد، این جمله برابر با کفر و الحاد بود.
این تازه وضعیت فکری منی بود که خانواده ای سختگیر و افراطی نداشتم.
وای بر روزهایی که به نادانی گدشت. وای به روزهایی که به نادانی گذشت . وای به روزهایی که تباه شد و نفهمیدیم داریم ذره ذره کشته می شویم .
درود .
روزهایی که به نادانی ....
سلام بر شما
خیلی ناراحت کننده بود خبر دیروز
برای دختران و زنانی که می دانند مریم چقدر تلاش کرده و حتما چقدر یگانه و بی نظیر بوده تا این همه نیکویی و افتخار رو کسب کنه
خداوند به خانواده ش صبر بده
آمین
از دست دادن عزیزان سخت ترین مصیبت دنیاست .