هفت هشت سال پیش، (کولی کنار آتش) و (سیریا سیریا )ی (منیرو روانی پور )را بالای سرش خواندم. وقتی خوابش می برد، کتاب می خواندم برای خودم ، در روزهای دلتنگ و لعنتی بیمارستان.
این بار با خودم هیچ کتابی نبردم . نمی خواستم زمان از دست بدهم . خواب بود یا بیدار، فقط نگاهش می کردم. فقط نگاهش می کردم.
گفته بودند : ( گریه ممنوع. شکوه ممنوع. فقط بخند و بخندونش. اگه نمی تونی، ساکت باش. هیچی نگو اصلا. )
گریه های توسری خورده ام، قایم شده بودند پشت حرفهای احمقانه ام در مورد هوای گرم و خیابان شلوغ و دریای شرجی و آسمان سربی . تا دیدمش بلند و پرانرژی گفتم:
-سلااااام خوشگل خانووووم. خوبی؟
خوشگل خانومم لبخند زد و مرا توی بغل دردمند و خالی اش فشرد .
خوشگل خانومم را روی چشم هایت نگه دار لطفا .
الهی آمین الهی آمین الهی آااااامین
فدای دلتون بشم عزیزدلم