پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

الان کجایی همکلاسی؟


گرسنه نیستم، تشنه هم نیستم. اصولا 16 ساعت ِامسال خیلی بهتر و راحت تر از این سال های اخیر می گذرد . جلوی اجاق ایستاده ام تا برای پسرها ناهار روبراه کنم. فلفل دلمه ای خرد شده را توی ماهیتابه، کنار سیب زمینی های خلالی تف می دهم.  پسرک فلفل دلمه ای را فقط اینطوری دوست دارد. کنار سیب زمینی سرخ شده. محال است خام یا آب پزش را توی غدایی بخورد.

فکرم می رود به ده سال قبل، توی سلف دانشگاه خیابان ویلا، نشسته بود روبروی من. سرمان توی کتاب بود.روی میز چای بود یا نسکافه، یادم نیست. سه چهار نفر بودیم. بعد از حرف های مربوط به درس و کلاس ها، حرف رفت سمت غذا . شاید از غذای دانشگاه گلایه داشتیم. یادم نیست. اطهر گفت:

-توی سوپ کرفس می ریزم. شوهرم متنفره. مدام هم غر می زنه که : ( مگه توی سوپ هم کرفس می ریزن؟سوپ یه تعریف مشخص داره عزیزم.نمیشه هرچیزی دلت خواست بریزی توش که ! ) من هم همیشه بهش میگم: ( من مجبورم دوتا ساقه و دو پر برگ کرفس رو هرطوری شده به خورد این دوتا بچه بدم که سلامت بمونن و ویتامینش رو جذب کنن . توی سوپ که باشن ، معلوم نیست اینا کرفسه. طعمش هم فرق می کنه. بچه ها هم فقط اینطوری کرفس رو می خورن. تو هم به جای این همه بهانه گیری، درک کن لطفا. )معمولا هم درک نمی کنه. کلا غدا رو نمی خوره. منم هربار سوپ داریم، زنگ می زنم بهش ، میگم: ( عزیزم، امشب همون سوپ  همیشگی رو داریم. اگه غذای تعریف شده می خوای، سر راه برای خودت یه غذای تعریف شده بگیر بیار).

همه خندیدیم.

*

سه سال بعد، پس  از دفاع خودم ، توی صف تسویه ی فارغ التحصیلیِ اتاق آموزش دیدمش. بی حوصله بود. گفت :

-باز هم داریم میریم.خسته شدم از این همه رفتن ها. از اول ازدواجم مدام دو سال و سه سال توی کشورهای مختلف بودیم.بچه هامو تنهایی دنیا آوردم. تنهایی بزرگ کردم. هیچ کس کمکم نبود. نه مادر نه خواهر. هیچ کی. بچه هام تکلیف شونو نمی دونن که با کدوم فرهنگ و محیط باید خو بگیرن.الانم میریم جایی که عرب نی انداخت. هرکی رفت دیگه برنگشت.

پرسیدم حالا کجا میری که این همه شاکی هستی؟

لب ها را روی هم فشرد و  جمع کرد. بعد دهان باز کرد:

-ونزوئلا . اسمشو شنیدی؟

-آره بابا. همچین گفتی که فکر کردم میری سومالی. جای خوبیه که. امریکای لاتین. سواحل مدیترانه . رقص سامبا . دامنی از الیاف گیاهی . اطهر رقصان در میان شعله های آتش.

به شوخی هایم خندید. کم جان و بی رمق. آن روزها هنوز آقای چاوز معروف و مشهور نبود. مادرشان نیز هم.دخترهایشان نیز هم. اطهر از شغل همسرش که ماموریت های چندساله ی خارج از کشور داشت ناراضی بود.

فلفل دلمه ای ها خوب تف خورده اند. پسرک فلفل دلمه ای را  فقط اینطوری  می خورد. اطهر کرفس را توی سوپ می ریخت. همسرش سوپ تعریف شده دوست داشت.





نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.