داشتم کمی جو تمیز می کردم تا بشویم و برای سوپ افطاری، نیم پز کنم. فکرم رفت توی یک رستوران. ختم یکی از آشناها افتاده بود توی ماه رمضان . روی میز بساط افطاری پهن بود. سوپ چو هم بود. هنوز مزه ی سوپ زیر دندانم هست. بعد از دومین قاشقی که خوردم گفته بودم:
-چه سوپ خوشمزه ای
خانمی که روبرویم نشسته بود غمزه ای آمد و گفت:
-خوبه. سوپ های منو نخوردی. اگه بخوری تا آخر عمرت یادت نمیره. خیلی بهتر از این سوپ های رستورانی میشه!
*
هزار سال قبل، وقتی خیلی جوان بودم، خیلی خیلی جوان، ناهار جمعه روزی را مرغ گذاشته بودم. یکی از خانم های سن و سال دار آشنا را شب هنگام جایی دیدم. داشت از مرغی که ظهر همان روز درست کرده بود حرف می زد. از روی بی تجربگی و نادانی خاص جوانی گفتم:
-چه جالب. من هم ظهر مرغ درست کرده بودم.
خانومه طوری که انگار پشه ی مزاحمی را کیش بدهد، گفت:
-مگه مرغ من و مرغ تو با هم یکی میشن؟
*
توی جمعی از کفش کتانی حرف شد. کیفیت و رنگ بندی و برند و اینها. خانمی با کمالات و وجنات فراوان درآمد که:
-دختر من یه کتونی خریده دویست و پنجاه هزار تومن. مرگ نداره اصلا. فکر نکنم ایران پیدا بشه دیگه. نمایندگیش جمع شده از ایران!
*
خر شد ای و به یک بازی دیجیتالی اعتیاد پیداکرده ای. فکر می کنی هر مرحله ای که جلوتر بروی، شاخ غول را شکسته ای یا چه می دانم رم و یونان باستان را فتح کرده ای . خریت می کنی و از مرحله ی جدید بازی ات توی جمع چند نفره حرف می زنی. یکی می پرد وسط که:
-جایی نرفتی که. هنوز اولش هم نیستی. پسرعموی من الان فلان مرحله ست با فلان امتیاز.
*
چند تا پارچه گرفته ای و داری فکر می کنی هرکدام را اینطوری و آنطوری بدوزم و کیف کنم. یکی پارچه را یک می بیند و شروع می کند به تعریف کردن از هوش و فراست و هوشیاری ذاتی خودش در مورد تشخیص پارچه ی خوب و با کیفیت و مخصوصا نخ خالص! بلافاصله هم نظر فوق تخصصی ارائه می کند که:
-این همه ش مواده. نخ نداره. به در نمی خوره. حیف پول
*
خب ، هر کدام مان لااقل ده بار از این رفتارها با دیگران داشته ام. ( در مقام فاعل ، نه مفعول ) . هر کدام مان کارشناس و فوق تخصصی هستیم برای خودمان. نیستیم؟ هستیم خب!
اما الان کاری به ذات فعل ندارم. سوالم چیز دیگری ست.
دلیل و منشا و سرچشمه ی این رفتار از کجاست؟ مال چیست؟ عقده ی حقارت؟ خود کم بینی؟ خودنمایی؟ تظاهر؟ کم بودن اعتماد به نفس؟
چی؟