پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

آقای نویسنده


کتاب زیادی نمی خواستم. لیستم نیم بند بود.  کم و کوتاه. مفید و مختصر. از ققنوس فقط یک کتاب را نشان کرده بودم. کتاب را فیش کردند و با شنیدن اسم مرتضا کربلایی لو، یادم افتاد که آخرین کتابش را ندارم. از آقایی که پشت میز نشسته بود سوال کردم:

-آخرین کتاب فلانی اسمش چی بود؟ یادم رفته.

برافروخته را نشانم داد. گفتم:

-اینو دارم. بعد از این

با دست سوگواری برای شوالیه ها را نشانم داد. یکی از پشت سر سوال کرد:

-خوبه کارهاش؟

گفتم: عالی

آقای پشت میز لبخند زد. گفت:

-بدون دونستن خوب یا بد بودن یکی رو ببریدو بعد تصمیم بگیرید که بقیه رو بخونید یا نه

پشت سری در مورد کتابها از من سوال کرد. درباره ی آنهایی که خوانده بودم حرف زدم. آقای پشت میز لبخند عمیق تری می زد هی.

خانمی که اتیکت فروشنده ی غرفه را داشت با لبخند بزرگی ،  آقاهه را نشان داد و گفت :

-ایشون آقای کربلایی لو هستن

وای.... همین دوشب قبل اسم کتابش را سرچ کرده بودم و عکسش را کنار کتابها دیده بودم. مردی جوان  با زلف های بلند . حیرتم کلمه شد و کلام ادامه دارشد.

خواستم که کتاب را برایم امضا کند. اسمم را پرسید. اسم کامل گفتم. مکث کرد و تکرارش کرد. خودم را با پرتقال خونی معرفی کردم. نیم خیز شد و با لبخند عمیق  ابراز بزرگواری کرد. خانم توی غرفه هم لبخند ناک ، ابراز مهربانی کرد.

از هدیه هایی که پرتقال خونی برایم می آورد احساس خوشبختی می کنم.

خدا را شکر




نظرات 1 + ارسال نظر
Baran شنبه 23 اردیبهشت 1396 ساعت 15:50 http://haftaflakblue.blogsky.com/

خدایا شکرت...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.