پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

نفیر زمستان یورت


آزادشهر در15 کیلومتری گنبد جان است. آب و هوای بهشتی دارد. کوچک و آرام و دست داشتنی ست. تا قبل از حادثه ی دوروز قبل، حتی نمی دانستم که آزادشهر معدن هم دارد. امروز اما می دانم. می دانم که چندین انسان ، بی هوا، بی نفس، بی امنیت، بی امید، توی دل معدنش گیرافتاده اند. خدا می داند هنوز زنده اند یا نه؟

تا دوروز قبل آزاد شهر برایم رسیدن به شهرم و تمام شدن سفر بود.از  میدان  ورودی ، کمربندی را بیرون می رفتیم و وارد می شدیم. توی شهر چندسال یکبار هم نمی رفتیم.

می دانم که از این به بعد هروقت تابلوی آزادشهر را ببینم ، اشک حلقه می زند توی چشمهام و فکرم می رود سمت زنی که مداوم به  تنگ شدن نفس شوهرش زیر زمین فکر می کند. به دختری که تا ابد چشم به راه پدرش خواهد ماند.

برای همیشه فکرم می رود سمت مردمانی که بی گناه، در دل نابخردی  قدرتمندان سیری ناپذیر  گیر می افتند و جان می بازند. پیش آتش نشان های پلاسکو، پیش سیل برده های سیستان، پیش  زیر آوار ماندگان  آذربایجان .

هموطن من، هم استانی من، همشهری من، تو هم بیا کنار دیگرانی که تا ابد توی سرم ضجه می زنند و کسی نیست صدایشان را بشنود.



- عکس : آزادشهر ، زیتون تپه

عکاس : خواهرجان




نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.