پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

شب بود، سیبیلاتو ندیدم :)


دخترهای دبیرستانی دهه ی  هفتاد ، بعد از جوک های تصویری و متنی روز پدر ، سمت و سوی حرفهاشون رفته بود به مسایل شخصی خودشون.  خسته از آنفولانزای بیست روزه و مهمونی و ... دیروقتیِ شب، مشغول خوندن حرفهاشون بودم.

یکی از دخترها که سالهاست بار زندگی رو تنهایی به دوش می کشه اسکرین شات یکی از پیام هاش رو فرستاده بود. دوستی بهش روز پدر رو تبریک گفته بود و براش نوشته بود : ( روزت مبارک . چون برای دخترت هم مادر بودی هم پدر.)

چند نفر دیگه هم همسرهاشون در شهرهایی دورتر مشغول کارند و فقط ماهی یکی دوبار میان خونه و اینطوری تموم مسئولیت های خونه و بچه ها و زندگی روی دوش خانم خونه ست. برای اونها هم تبریک روز مرد فرستاده بودن.

م هم یکی از همین دسته ی دومه. منتهی روز مرد رو کس دیگه ای و به دلیل دیگه ای بهش تبریک گفته بود.

پدر و مادر مسن م در کنار چند تا بیماری دیگه، پارکینسون دارند. نیاز به پرستار دایمی دارند و معمولا هم پرستارها تاب تندی ها و بهونه هاشون رو  نمیارن و بعد از یکی دوهفته میذارن میرن. قریب یکسال و نیمه که م خودش از پدر و مادرش پرستاری می کنه. تموم کارهای توی خونه و بیرون خونه رو انجام میده.غذاشونو میده. دکتر می بردشون. حموم شون می کنه و ...

بقیه ی اعضای خانواده به بهانه ی گرفتار بچه بودن و نساختن با اخلاق پدر و مادر و تک فرزندی بودن م و دور بودن محل کار شوهرش، از زیر بار رسیدگی به والدین سرباز زدن و بدین ترتیب جز برای مهمونی خانوادگی و درد دل کردن و موضوعات شخصی خودشون ، دیدن پدر و مادر نمیان. م فشار زیادی رو تحمل می کنه. بچه ی کنکوری داره. همسرش دوره ازش. توقعات خانواده و بچه و ... همه با هم دمار از روزگارش درآورده اما حاضر نیست پدر و مادرش رو ول کنه و برای زندگی بیاد به شهری که هم آب و هوای تمیز تری داره ، هم امکانات بیشتری.

ما روز پرستار رو به م تبریک میگیم. روز زن رو تبریک می گیم. روز مرد رو هم تبریک میگیم.

توی حرفای روز قبل ، م نوشته بود:

( بابام رو بوسیدم و روز پدرو بهش تبریک گفتم. بهش گفتم: بابا روزت مبارک.روز مرد هم مبارک.)

بابا سرمو بوسید و گفت: روز خودت هم مبارک بابا جان. تو کمتر از یه مرد نیستی برام.هرکاری که یه مرد با مردونگی بتونه برامون بکنه، تو برامون کردی.خسته نباشی.)

بچه ها سر به سر  م گذاشته بودند و با شوخی و جدی حرف بابای م رو تایید کرده بودند.

م با چند تا شکلک خنده دار نوشته بود:( نه بابا. موضوع مردونگی و نگهداری از بابا و مامان نیست. من وقت نکردم برم آرایشگاه. سیبیلام دراومدن. شدم عینهو پهلوونا. فکر کنم وقتی بابامو بوسیدم ، سیبیلامو از نزدیک دیده. برای همین بهم گفته روزت مبارک. نامحسوس حالیم کرده که برم آرایشگاه ).

دیروقتیِ شب، چای می نوشیدم و از خوندن حرفهای دختردبیرستانی های بیست سال پیش، می خندیدم.

خدا رو شکر که حال م بهتره و شوخی می کنه و می خنده و می خندونه. همیشه بهش گفتم که کار بزرگی می کنه و من هیچ وقت نمی تونم اینقدر فداکار و از خود گذشته باشم. همیشه براش دعا کردم. عاقبت بخیر بشه الهی.


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.